طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

طنین بلا

کمی از اوضاع واحوالمان...

دختر گلم ... خانم خوشگلم...عسل مامان... بلاخره کارهای اسباب کشی انجام شد و ما روز 9 اسفند ماه اسباب کشی کردیم و نزدیک مامانی و بابایی و البته احمد بابایی اینا اومدیم . ولی متاسفانه شما اصلا تا مدتها با هخونه دوست نبودی و همینکه از پیچ کوچه مون میپیچیدیم گریه میکردی که نریم اینجا و بریم خونمون البته منم خونه قبلی رو بیشتر دوست داشتم اما موقعیت اینجا خیلی بهتره برای اینده شما مخصوصا. ولی خدا رو شکر زود به اینجا هم عادت کردی و همه چیز خوب و خوش پیش رفت .   بعد از یک هفته که تو منزل جدید مستقر شدیم تولد شما خانم ناز بود که نشد اونطوری که دلم میخواست برات جشن بگیرم اما یه ممهمونی خیلی خوبی شد. تعداد مهمون ها کم بود...
20 فروردين 1393

باز هم تولد

عزیز دلم باور کن سر مامان خیلی شلوغ شده که نمیرسم حتی سیستم رو روشن کنم ،اخه خوشگلم داریم تغییر مکان میدیم و برای همین من مشغول کارهای خودم هستم تا بتونم قبل از تولد شما اسباب کشی کنم تا شاید بتونم برات تولد بگیرم .ولی بدون که مامان و بابا خیلی دوستت دارن. روز 22 بهمن امسال عمه نعیمه ما رو دعوت کرده بود خونشون تا برای امیر حسین یه جشن تولد کوچولو بگیریم ، جای همگی خالی از دست شما ما وروجک ها همه منتظر پایان این مهمونی بودیم از بس که ادیت کردین شما و امیر حسین که انگار مسابقه دو گذاشته بودین و هستی وروجک هم که تازه راه میره همش تو دست و پای شماها بود و خلاصه که همه کلافه شده بودن ولی خدا رو شکر اتفاقی برای کسی پیش نیومد اینم چند تا عک...
29 بهمن 1392

نمایشگاه کودک

عزیزم ... قشنگم... دختر نازنینم نمیدونم چرا چند وقتی هست که اصلا وقت نمیکنم که بیام و وبلاگت رو بروز کنم کار خاصی هم ندارم جز سرو کله زدن با شما که البته خودش کار بسیار سختی هست. ولی سعیم رو میکنم که زود به زود بیام و اپ کنم. تو هفته ای که گذشت تو پارک گفتگو نمایشگاهی برگذار شد که مخصوص کودکان بود و من به همراه خاله پگاه شما رو بردیم اونجا تا هم با بچه ها بازی کنی و هم ما از نمایشگاه دیدن کنیم . شما عاشق گربه هستی و همش دوست داری بهشون غذا بدی و صداشون کنی و از شانس خوبت توی پارک و در مسیر نمیایشگاه حسابی گربه دیدی طوری که بهشون میگفتی برو لالا کن بعد بیا اخه زیاد بودن و خسته شده بودی و یا اینکه پیشی برو به به بخور بیا......
7 بهمن 1392

یک هفته گذشته

از روز شنبه 21 دی ماه پروسه عظیم جدا کردن طنین نازم از شیر رو شروع کردم . شب اول خیلی اذیت شدی هم تو و هم من و بابا نوید اخه طنین کلا دختر خوش خوابی هستی و اون شب خوابت میامد اما نمیتونستی بخوابی و بلاخره ساعت 3.5 صبح از خستگی خوابت برد، روزهای دیگه تقریبا متوجه شده بودی که دیگه نمیتونی شیر بخوری ولی با من حسابی لج بودی و اصلا دوست نداشتی بیای پیشم . ولی دختر خوبم مثل همیشه خیلی زود به وضعیت جدید عادت کردی و هراز گاهی فقط بهونه میگیری . ببخشید عزیزم اما این کاریه که همه مامان ها باید انجام بدن. روز چهارشنبه 25 دی ماه رفتیم خونه پژمان عزیز و همسرش صفورا جون برای دیدن الهه که تازه به دنیا اومده. تقریبا تمام خانمهای فامیل جمع بو...
7 بهمن 1392

تولد بابا نوید جون

      روز 5 شنبه سوم بهمن ماه تولد بابا نوید بود که از غذا خونه دایی بهروز هم دعوت بودیم . صبح رفتیم خونه مامان سادات اینا تا من وقت کافی برای درست کردن کیک داشته باشم و البته مامان و زن عمو ازاده هم خیلی همکاری کردن . و بعد به همراه عمو وحید رفتیم  تا برای بابا نوید کادو بگیریم که خدا رو شکر چیزی که میخواستم پیدا کردم و تا قبل از اینکه بابا نوید از سرکار بیاد همه کارهام رو انجام دادم.          بابا نوید جونم الهی 120 ساله بشی   ...
7 بهمن 1392

چکاپ 22 ماهگی

عسل مربای من ... دختر زیبای من .... هر روز بزرگ و بزرگتر میشی و عاقل و فهمیده تر بطوری که هرکسی تورو میبینه این رو متوجه میشه. عشق من برای چکاپ ایم ماه با مامانی علویه ( مامان من ) رفتیم  خدا رو شکر مثل همیشه همه چیز خوب بود و فقط تصمیم بر این شد که از موهبت شیر خوردن محرومت کنم اخه دخترکم وقتی که شیر باشه دلت نمیخواد غذا بخوری و برای همین هم زیاد وزن اضافه نمیکنی و امیدوارم که این جدایی به نفعت باشه . این ماه وزنت به 11 کیلو 450 گرم شدی و قدت هم به 87 رسیده و البته باید بگم که تا دلت بخواد توی مطب داد و بیداد کردی نمیدونم چرا اونقدر بیخودی گریه کردی که خدا میدونه منم حسابی عصبانی کرده بودی اخه اصلا نمیگذاشتی دکترت درست م...
22 دی 1392

هفتمین سالگرد عقد مامان ندا و بابا نوید

عزیزم هفت سال پیش در روز 27 اذر ماه من و بابا نوید با هم عهد بستیم که در خوشی و نا خوشی کنار هم باشیم و نزدیک به دوسال هست که فرشته ای مثل تو رو هم در کنارمون داریم.  امسال بطور اتفاقی دایی بهروز و خاله پگاه بهمراه سروش و صدف دختر خاله و پسر خاله من هم پیشمون بودن و جای همگی خالی خیلی خوش گذشت. اینم از کیک امسال که به روش کاملا جدیدی پختم (البته طعمش خیلی بهتر از تزیین روش بود:)))) و البته قسنت خوشمزه یعنی شاااااااااااااااااااااااااام!   نوید جان امیدوارم همیشه کنار هم زندگی خو.شی داشته باشیم.... امین    ...
2 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد