طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

طنین بلا

هم مهمونی و هم خرید

روز 24 شهریور مامانی میخواست بره خونه دختر عموی خودش ( بهناز جون) وخیلی هم اصرار کرد که ما هم همراهش بریم من هم قبول کردم و با مامانی رفتیم ، دختر عموی مامانی 2 تا پسر ناز داشت که نیکان کلاس 2 دبستان بود و رادین هم 4 سالش بود و خیلی بامزه رفتار میکرد .خیلی به اسم فامیل توجه میکرد و از همه ما پرسید که اسم فامیلتون چیه و تعجب میکرد که چرا هر کدوم یه فامیل داریم و اونقدر شیطونی میکردین که نشد یه عکس خوب ازتون بندازم و فقط یکی دوتا عکس انداختم که به عنوان یادگاری میذارم برات عزیزم.خونه بهناز جون نزدیک جمهوری بود و من هم از فرصت استفاده کردم و به همراه صدف رفتیم تا برای عسلک خرید کنیم . برای جوجه کوچولو یه دست بلوز و شلوار راحتی گرفتم به ...
4 مهر 1392

چکاپ 18 ماهگی

این ماه حسابی برنامه هامون ریخت بهم اخه دکتر شما رفته بود مسافرت و این با زمان چکاپ شما یکی شده بود و بعد از برگشتن هم خیلی سرش شلوغ بود و وقت نمیداد برای ویزیت ولی با هر زوری شده بلاخره 27 شهریور وقت گرفتم و شما رو بردم که متاسفانه وزن زیاد نکردی ولی قدت خوب بلند شده و بقیه مسایل هم خوب بود ولی از دکتر خواستم که برات ازمایش ادرار بنویسه تا از سلامتت مطمئن بشم ودر کل اقای دکتر از وضعیت عمومیت راضی بود و البته گفت که به احتمال زیاد اون بیرون روی که داشتی هم باعث لاغریت شده امیدوارن سری بعدی بتونم به وزنت اضافه کنم خوشگلم. وزن : 11 کیلو قد : 86  ...
27 شهريور 1392

عسک و هندونه!!!!

مامانی اینا عادت دارن وقتی میخوان برای خونه خرید کنن زیاد میخرن نه اینکه بخوان اصراف کنن انداره مصرفشون میگیرن ، ما هم که خونشون میریم شما همیشه میری تو بالکن سراغ هندونه ها و خربزه ها و کیف میکنی که این همه اینونی به گفته خودت و یا توپ یکجا میبینی اینم عکس شما و اینونی ها   ...
25 شهريور 1392

مریضی عسل خانم

یکی دو روز بود که یکم حالت خوب نبود از لحاظ مزاجی هم مشکل داشتی ولی اصلا فکر نمیکردم که اینطوری بشه ...  ماجرا از شب جمعه 22 شهریور شروع شد که دیدیم شما خیلی بیقرار خوابیدی ( با عرض شرمندگی)بوی خیلی بدی هم تو اناق پیچیده بود به طوری که ساعت 3 صبح منو از خواب بیدار کرد خلاصه کنم که دیدم هم تپ کردی و هم جات کثیفه بعد از تمیز کردن و تعویض پوشک تا صبح اینکارو 3 بار دیگه هم انجامک دادم و مدام پاهاتو و دستها تو دستمال میگذاشتم که تبت بیاد پایین که خدا رو شکر ساعت 7.30 صبح بود که بلاخره تونستی یکم با ارامش بخوابی اما عزیزم من خیلی نگرانت بودم به مامانی زنگ زدم و احوالت رو گفتم که بهم دلداری داد و گفت که حتما رودل کردی . خلاصه که ...
23 شهريور 1392

دندانهای نیش،نیش زدند!!!

بلاخره داره کم کم پروسه دندانها کامل میشه و من از این بابت خوشحالم چون حداقل لقمهات رو کمی میجوی و قورت میدی اخه دختر نازم اصلا اعتقادی به جویدن نداره اگه بشه قورت میده و اگر هم نه برمیگردونه بیرون و بعد با لبخند نازی کارش رو توجیه میکنه. بلاخره دندانهای نیش طنین خانم هم سر زدند البته هر سه با هم یعنی فقط دندان پایین سمت راست هنوز نمایان نشده و باقی همه سفید شدند. مبارک باشه عزیزم خدارو شکر خیلی اذیت نشدی امیدوارم برای دندونهای دیگه هم همینطور صبور باشی گلم. فقط یه بدی داری اونم اینه که خیلی از مسواک زدن خوشت نمیاد و هر بار باهم کلی کلنجار میریم تا بتونم دندونهای قشنگت رو تمیز کنم .   ...
22 شهريور 1392

تولد تولد...

  عزیزم روز 21 شهریور ماه تولد دایی شهروز بود که ما برای اینکه سوپرایزش کنیم شب تولد جوع شدیم و براش کیک درست کردیم و کلی سعی کردیم بهش خوش بگذره ولی دایی شهروز الان سرباز هست و شب قبل از تولدش پست بود بخاطر همین خواب بود و بیدار هم نمیشد تا اینکه ساعت 11.30 به زور بیدارش کردیم و کیک رو بریدیم شما هم براش رقصیدی در کل خوش گذشت به همگی. دایی شهروز جون تولدت مبارک  ...
21 شهريور 1392

عشقم 18 ماهگی مبارک

عزیزم چه زود رسید زمان زدن واکسن 18 ماهگیت !!!! خدایا شکر برای لایق دونستن من و بابا نوید برای داشتن این فرشته کوچولو و ناز که تمام زندگیمونو روشن کرده و لحظات بدون اون حتی زمانی که به خواب ناز رفته سخته... واقعا مادر بودن حس بسیار خوب و قویی هست حتی زمانی که طنین پیشم نیست حس میکنم کی گرسنه شده و چه زمانی بیقراری میکنه ... عزیزم 18 ماهگیت مساوی با زدن واکسن هایی که به پای چپ و بازوی راست زده میشه بهمراه قطره فلج اطفال که توی دهن ریخته میشه .اینبار با احمد بابایی رفتیم وبعد از زدن امپولها رفتی بغلش و زود اروم شدی و برای اینکه دختر خوبی بودی برات 2 تا کتاب خریدم اخه کتاب خیلی دوست داری و برای خودت میشینی ساعتها کتاب هات رو ورق ...
16 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد