طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

طنین بلا

نمایشگاه کودک

عزیزم ... قشنگم... دختر نازنینم نمیدونم چرا چند وقتی هست که اصلا وقت نمیکنم که بیام و وبلاگت رو بروز کنم کار خاصی هم ندارم جز سرو کله زدن با شما که البته خودش کار بسیار سختی هست. ولی سعیم رو میکنم که زود به زود بیام و اپ کنم. تو هفته ای که گذشت تو پارک گفتگو نمایشگاهی برگذار شد که مخصوص کودکان بود و من به همراه خاله پگاه شما رو بردیم اونجا تا هم با بچه ها بازی کنی و هم ما از نمایشگاه دیدن کنیم . شما عاشق گربه هستی و همش دوست داری بهشون غذا بدی و صداشون کنی و از شانس خوبت توی پارک و در مسیر نمیایشگاه حسابی گربه دیدی طوری که بهشون میگفتی برو لالا کن بعد بیا اخه زیاد بودن و خسته شده بودی و یا اینکه پیشی برو به به بخور بیا......
7 بهمن 1392

یک هفته گذشته

از روز شنبه 21 دی ماه پروسه عظیم جدا کردن طنین نازم از شیر رو شروع کردم . شب اول خیلی اذیت شدی هم تو و هم من و بابا نوید اخه طنین کلا دختر خوش خوابی هستی و اون شب خوابت میامد اما نمیتونستی بخوابی و بلاخره ساعت 3.5 صبح از خستگی خوابت برد، روزهای دیگه تقریبا متوجه شده بودی که دیگه نمیتونی شیر بخوری ولی با من حسابی لج بودی و اصلا دوست نداشتی بیای پیشم . ولی دختر خوبم مثل همیشه خیلی زود به وضعیت جدید عادت کردی و هراز گاهی فقط بهونه میگیری . ببخشید عزیزم اما این کاریه که همه مامان ها باید انجام بدن. روز چهارشنبه 25 دی ماه رفتیم خونه پژمان عزیز و همسرش صفورا جون برای دیدن الهه که تازه به دنیا اومده. تقریبا تمام خانمهای فامیل جمع بو...
7 بهمن 1392

تولد بابا نوید جون

      روز 5 شنبه سوم بهمن ماه تولد بابا نوید بود که از غذا خونه دایی بهروز هم دعوت بودیم . صبح رفتیم خونه مامان سادات اینا تا من وقت کافی برای درست کردن کیک داشته باشم و البته مامان و زن عمو ازاده هم خیلی همکاری کردن . و بعد به همراه عمو وحید رفتیم  تا برای بابا نوید کادو بگیریم که خدا رو شکر چیزی که میخواستم پیدا کردم و تا قبل از اینکه بابا نوید از سرکار بیاد همه کارهام رو انجام دادم.          بابا نوید جونم الهی 120 ساله بشی   ...
7 بهمن 1392

چکاپ 22 ماهگی

عسل مربای من ... دختر زیبای من .... هر روز بزرگ و بزرگتر میشی و عاقل و فهمیده تر بطوری که هرکسی تورو میبینه این رو متوجه میشه. عشق من برای چکاپ ایم ماه با مامانی علویه ( مامان من ) رفتیم  خدا رو شکر مثل همیشه همه چیز خوب بود و فقط تصمیم بر این شد که از موهبت شیر خوردن محرومت کنم اخه دخترکم وقتی که شیر باشه دلت نمیخواد غذا بخوری و برای همین هم زیاد وزن اضافه نمیکنی و امیدوارم که این جدایی به نفعت باشه . این ماه وزنت به 11 کیلو 450 گرم شدی و قدت هم به 87 رسیده و البته باید بگم که تا دلت بخواد توی مطب داد و بیداد کردی نمیدونم چرا اونقدر بیخودی گریه کردی که خدا میدونه منم حسابی عصبانی کرده بودی اخه اصلا نمیگذاشتی دکترت درست م...
22 دی 1392

هفتمین سالگرد عقد مامان ندا و بابا نوید

عزیزم هفت سال پیش در روز 27 اذر ماه من و بابا نوید با هم عهد بستیم که در خوشی و نا خوشی کنار هم باشیم و نزدیک به دوسال هست که فرشته ای مثل تو رو هم در کنارمون داریم.  امسال بطور اتفاقی دایی بهروز و خاله پگاه بهمراه سروش و صدف دختر خاله و پسر خاله من هم پیشمون بودن و جای همگی خالی خیلی خوش گذشت. اینم از کیک امسال که به روش کاملا جدیدی پختم (البته طعمش خیلی بهتر از تزیین روش بود:)))) و البته قسنت خوشمزه یعنی شاااااااااااااااااااااااااام!   نوید جان امیدوارم همیشه کنار هم زندگی خو.شی داشته باشیم.... امین    ...
2 دی 1392

بدون شرح

اول معذرت برای دیر اپ کردن وبلاگت عزیزم ... یکم کار داشتم و کمی هم اینترنتمون مشکل پیدا کرده بود برای همین خیلی وقت نشد که بیام و مطالب رو بنویسم . عسلم تازه برات تل خریده بودم که رفتی و نشستی روی صندلیت تا ازت عکس بگیرم .   روز 22 اذر رفتیم خونه مامان سادات اینا . با هستی خیلی نمیسازی اما با امیرحسین خیلی بهتر بازی میکنی البته زور هم میگی بهش. خیلی سعی کردیم ازتون عکس بندازیم ولی نشد .   اینم ژست جدید طنین خانم که داشت برای امیرحسین اجرا میکرد.    روز 26 اذر هم تولد هستی گل ما بود اما چون تو ماه صفر بود زن عمو تولد نگرفت براش هستی عزیزم اولین سال تولدت مبارک  &nbs...
2 دی 1392

یک روز شلوغ پلوغ

روز پنجشنبه 08.14 روزی بود که من و طنین جونم تولد باران جون دختر خاله نرگس دعوت بودیم ساعت 2 الی 4؛ همزمان تولد بردیا جون پسر خاله مهدیه دعوت بودیم برای نهار؛ بابایی توی بیمارستان بستری بود تا عمل کنه ساعت 11 الی 1 عمل طول میکشید ؛ و در اخر هم همه خانواده من برای نهار خونه خاله صغرا دعوت بودیم برای بازگشت سروش . حالا شما بگین من کدوم رو باید میرفتیم ؟؟ و از همه بدتر اینکه از صبح بارون و برف مدام میبارید و هوا به شدت سرد بود!!!! من تصمیم گرفتم که برم خونه خاله مهدیه و بابا نوید بیاد دنبالمون و بریم بیمارستان و برگشتنی یکسری هم به خاله نرگس بزنم که حداقل به 3 جا برسم ، اما بابا نوید نتونست زود بیاد اخه خیلی ترافیک بود و بعد از بی...
17 آذر 1392

بدون شرح

  اونقدر بلا شدی که وقتی میخوام ازت عکس بگیرم خودت رو به کوچه علی چپ میزنی و انگار که نه انگار من صدات میکنم مثل این عکس وای به زمانی که روسری دستت برسه اونقدر رو سرت میندازی و بازی میکنی که اخرش دعوات میشه و من باید بیام برات درستش کنم و این داستان هر روز ادامه داره .قبل از دعواشدنت این عکس رو گرفتم وقتی که خونه هستیم مدام هستی رو میخوای ولی همینکه میبینیش همش بهش دستور میدی بشین،نرو،عیبه،خلاصه همش در خال مدیریت کردن کارهای اون هستی. داری لپش رو میکنی تا بوسش کنی ...
17 آذر 1392

محرم 92

عزیز دلم ...دختر نازم ... طنین خوشگلم... محرم همیشه من رو یاد بچه گیم میندازه اخه تا قبل از اینکه با بابا نوید اشنا بشم همیشه محرم ها مخصوصا عاشورا و تاسوعا میرفتیم خونه مامان بزرگ من که چون محله قدیمی زندگی میکنن خیلی شور و هیجانش بیشتر از محله خودمون بود و همیشه هم غذاهای لذیذ نذری که میاوردن براشون که هنوز هم مزش زیر زبونمه رو یادم میاره . پارسال برای اولین بار با بابا نوید رفتیم اونجا و من تمام خاطراتم رو براش تعریف کردم و اولین سالی بود که بابا بزرگم مونده بود تهران ( اخه همیشه میرفت شهرستان ) خیلی خوب بود و تمام خانواده دور هم جمع بودیم . ولی امسال بدترین خاطره محرم شد برامون اخه اولین سالی بود که بابابزرگ نبود و همچنین م...
17 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد