طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

طنین بلا

عکس عکس

تو این پست میخوام چند تا از عکس های وروجک رو بذارم که به نظرم جالب اومد امیدوارم بعدها که دید خوشش بیاد. طنین نازم در حال موزیک گوش دادن     طنین خانم در حال لاک زدن با مداد رنگی !!!!       اینم یه ژست خوشگل!!!! اینم مدل نقاشی کشیدن دخترک عزیزم.   ...
9 شهريور 1392

یکسال گذشت!!!:(((

یکسال از نبودن میلاد عزیز گذشت . یکسال بدون میلاد شب چله دور هم جمع شدیم . یکسال بدون میلاد عروسی ها برگذار شد و فقط زهره جون و خانواده طیبه عمه  میتونن بگن که توی این یکسال چه چیزهایی عوض شده . روز 92.06.01 روز بزرگداشت میلاد بود که توی بهشت زهرا برگذار شد و بعد همگی رفیتم خونه طیبه عمه برای نهار نمیخوام از هال و هوای اونجا بگم. با باران داشتین تو لابی بازی میکردین البته تا من بخوام عکس بگیرم ازتون باران رفت و فقط از دخترکم عکس گرفتم .     ...
1 شهريور 1392

دریاچه خلیخ فاس

در تاریخ 29 مرداد ماه شب وقتی بابا نوید از سر کار اومد و دید که ما واقعا حوصله مون سر رفته پیشنهاد داد که بریم خونه مامان سادات اینا من هم استقبال کردم وقتی باهاشون تماس گرفتیم گفتند که دریاچه هستند و ما هم از خدا خواسته رفتیم اونجا البته خیلی شلوغ بود هم اینکه جشنواره برای کودکان برگذار میکردند و هم چند تا چادر از محصولات عشایر گذاشته بودند. ولی به محض اینکه ما از ماشین پیاده شدیم ابنما ها رو خاموش کردند  ساعت تازه 10 شب بود کمی چرخیدیم و به نمایش ها نگاه کردیم و در کل هواخوری خوبی بود این هم عکسهای یادگاری از اون شب.   ...
29 مرداد 1392

عسل مامان حرف میزنه

طنین خوش صدای من... قشنگترین صدایی که میتونه هر ادمی رو از خواب بیدار کنه صدای ناز و اروم کودش هست من اینو باور دارم چون هر روز صبح با صدای قشنگ تو از خواب بیدار میشم و همیشه اولین کاری که میکنم اینه که صورت زیبات رو با اون موهای پریشون میبوسم تا سیر بشم اما متاسفانه سیری که نداره برعکس منو بیشتر تشنه میکنه که تو بغلم فشارت بدم و همیشه هم صدات درمیاد که اووووف روزها که معمولا زود بیدار میشی و اولین حرفن اینه : مامانی مامانی  پاش پاش و یا بیا بیا واگر از من نامید بشی میری سراغ بابا نوید که اگر 10 بار هم بگه بله چشم تو چشمش باز میگش بابایایا بابایایا این مدل لوس کردنت برای بابایی هست. وای نمیدونی چه بامزه وق...
27 مرداد 1392

کمک کردن عسل مامان!!

عشقم دختر نانازم یه وقتهایی که با دقت نگات میکنم بزرگ شدنت رو میبینم و جا میخورم اخه همیشه تو ذهنم به این فکر میکردم که کی میشه تو اونقدر بزرگ بشی که باهم حرف بزنیم و یا کارهای خونه رو بکنیم ... این شوخی بود ولی از اینکه تو رو دارم روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم ... خدایا شکر چند وقتی هست که تو انداختن سفره و گرد گیری خونه بهم کمک میکنی و اونقدر ایکار رو انجام میدی که خودت خسته میشی هیچ ،برای منم کلی کار در میاری اما از اینکه تو خوشحال میشی از کمک کردن بهم منم خوشحال میشم و البته لذت میبرم به قول بابا نوید کی میشه بری نون بخری برامون!!!! روزایی که حالت خوب باشه بعد از بازی با اسباب بازیهات اونها رو جمع میکنی ولی وای به روز...
27 مرداد 1392

عسل مامان 17 ماهه شد

  عشقم ... امیدم ...طنین خوش صدای من     17 ماهگیت مبارک عزیزم   امیدوارم تمام سالهای عمرت پر از روزهای   خوب و خوش باشه و به هرانچه میخواهی   برسی... امین    ...
21 مرداد 1392

باز هم مهمونی

روز 92.05.09 بعد از ظهر بود که اونقدر از خونه مامانی اینا بهمون زنگ زدن من و طنین هم با اژانس اومدیم خونشون و تازه رسیده بودیم که مامان بزرگ من زنگ زد که بیاین اینجا و اوقدر گفتن که دلشون برات تنگ شده که منم قبول کردم و رفتیم اونجا بهمراه مامانی و بابایی که جدیدا دیگه فقط احمد صداش میکنی البته بابایی هم خوشش میاد، خلاصه که خوب بود دیداری تازه شد و مامان بزرگ کمی بهتر شد و سرحالتر وخیلی هم اصرار داشتن که من و تو بمونیم پیششون شب اما نمیشد چون مامانی فردا مهمون داره... اینم عکسهای اون شب. طنین و سما ی شیطون    و بابایی و مامانی من ( البته عکس خیلی خوبی نیست فقط برای یادگاری گذاشتم) موقع برگشتن به خونه  ...
14 مرداد 1392

مهمونی های ماه رمضان

    سلام سلام  امسال مهمونی های افطاری زودتر از همیشه شروع شد این مهمونی ها خیلی خوش میگذره هم به کوچولوها و هم به بزرگترها.  روز پنجشنبه 92.04.27  پدر زن عمو آزاده همگی ما رو دعوت کرده بود سالن مهتاب جای همگی خالی بود از غذاهای خوشمزه تا دید و بازدید از فامیلهایی زن عمو آزاده و البته دور هم بودن خانواده بابا نوید ،طنین نازم هم مثل همیشه دختر خوب و آرومی بود و اصلا اذیتی نکرد.  شب برگشتنی رفتیم خونه بابایی اینا و تا ساعت 3شب بود که مشغول اینترنت بازی و یاد دادن به بابایی اینا بودیم البته قبلش شما شیطونی میکردی و داشتی از مبل پایین  میومدی که گونه ات خورد به دسته مبل و سریع هم کبود شد...
6 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد