سما و طنین بلا
روز یکشنبه رفتیم خونه خاله تا اش بپزیم برای سروش همگی بودن از دایی محود و دایی جلال و خاله و مامان بزرگ بگیر تا چند تا از فامیلهای دورتر من همگی توی یک محل زندگی میکنن و با هر بار رفتنمون خیلی ها رو میبینیم .اون روز هم همه بودن زن دایی زهرا و نفیسه و از همه کوچولوتر سما دختر دایی جلال من که با شما تقریبا 4 ماه بزرگتره و البته بلاتر اون روز کلی با هم جنگ و جدال کردین سر کفش ... روسری ... سفره... و خلاصه هر چیزی که میدیدین سرش دعواتون میشد البته باید بگم که سما زور میگفت و میزد و شما هم که نازک نارنجی همش گریه میکردی ولی اخرسریها از خودت دفاع میکردی ... چند تا عککس از زمان صلحتون گرفتم که برات میزارم. ...
نویسنده :
مامان ندا
17:52