طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

طنین بلا

چکاپ چکاپ

عزیزم مبارک باشه بزرگ شدنت وقتی رفتیم دکتر میدنستم که نباید خیلی توقع داشته باشم که وزنت زیاد شده باشه  اخه این مدت کم غذا شدی و برای دندون در اوردنت حسابی لاغر شدی که حدسم درست بود 300 گرم وزن از دست دای ولی بجاش قدت حسابی بلند شده و شدی 80 سانت و دور سر هم 0.5 سانتی بزرگ شده بود . بخاطر همین دکتر برات شربت زینک نوشت و گفت باید مولتی ویتامین ها رو برات ادامه بدیم تا وزنی که از دست دای رو دوباره برگردونیم انشالله.      وزن     :     10600 قد :     80 دور سر :    46.5  ...
16 ارديبهشت 1392

مهمونی ... مهمونی

روز دوشنبه طنین وقت دکتر داشت و از اونجایی که خونه خاله ساجده اینا نزدیک به دکتر بود ما هم از صبح رفتیم خونه اونها. اول شما بچه ها خیلی خوب و منطقی برخورد کردین اما نمیدونم چی شد که یهو متین کلا با طنین سرجنگ گذاشتند و طنین هم که خیلی نازک نارنجی بود همش از متین فرار میکرد و متین هم با مورچش ( ماشین کوچولویی که سوار میشد) دنبال طنین میرفت تا باهاش تصادف کنه خلاصه که بعد از نهار و رفتن دوباره بابا ها سر کارشون من و خاله ساجده بها هر ترفندی بود شما ها رو خوابوندیم تا وقتی میریم دکتر بد اخلاق نباشین. بعد از دکتر یکم با خاله تو پاساژ بوستان چرخ زدیم اما چون بابایی ها نبودن و تنهایی هم سخت بود نگهداشتنتون به بابا نوید زنگ زدم که بیاد دنبالمون و...
16 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک...

به تمام دوستان خوبم که زنانی فداکار و مادرانی مهربان هستند این روز را تبریک عرض میکنم و مهمتر از همه مادر خوب و صبورم که همیشه  هم سنگ صبور من بوده و هست. مادر دوستت دارم   ...
14 ارديبهشت 1392

تولد تولد...تولد مامان ندا

سلام سلام  اینبار تولد شده اما تولد مامان ندا ...... مامانی تولدت ممممبببببببااااااارک روز 13 اردیبهشت تولدت مامانی بود و چون ما میخواستیم همه دور هم باشن تولد رو یک روز زودتر گرفتیم و دایی بهروز و زن دایی مهنوش همراه دایی شهروز و البته خاله پگاه و عمو حامد و... پنجشنبه شب اومدن خونمونو جای همگی خالی که کلی خوش گذشت به من که بیشتر از همه چون از بغل دایی بهروز و خاله پگاه جدا نمیشدم و همهجور شیطونی که بلد بودم رو انجام دادم و در اخر هم یک رقص خوشگل برای مامان ندا کردم که پیامدش فشار ها و بوسها بود که بعضی هاش هم درد داشت اما خوب بود. بابا نوید هم سنگ تموم گذاشته بود و از طرف هر دوتاییمون یه کادوی خوشگل برای مامانی خ...
13 ارديبهشت 1392

در اوردن دندون ها.

عزیز دلم چند وقتیه که خیلی لاغر شدی و حال مزاجیت هم خوب نیست و مدام داری انگشتت رو میجوی میدونم که میخوای دندون در بیاری و میدونم که چقدر اذیت میشی ولی کاری از دستم بر نمیاد و باید همه نی نی ها این مرحله رو رد کنن تا بتونن مثل مامان و بابا هاشون غذا بخورن و امید وارم که زودتر دندونها از زیر لثه ات در بیاد تا کمی راحت بشی . بدون که تو تمام مراحل زندگیت من در کنارتم و دوستت دارم عشقم ...
11 ارديبهشت 1392

حرف زدن خانم خانما!!!

عزیز دلم ...دختر ناز و خوشگلم ... نمیدونی چه بلایی شدی ، اصلا نمیذاری من به کارام برسم و توقع داری که همیشه باهات بازی کنم و بهت توجه کنم.! اخه دخترکم مامانی هم کار داره باید برای بابایی شام درست کنم و خونه رو تمیز کنم امان و امان از دست شما نی نی های وروجک... اما بازم عاشقتم. خانم خانما دیگه داری برای خودت حسابی بزرگ میشی و حرفها و کلمات جدید رو زود تکرار میکنی و یاد میگیری.  بگی وقتی که عکسات رو رو دیوار میبینی سریع میگی نَ نین اسم نی نی عمو وحید رو میگی ااااا تی   برای هواپیما یه اسم جدید گذاشتی     هَ وا هو  وقتی چیزی رو بخوای میگی بِیا بِیا زنگ در خونه رو که میزنن م...
11 ارديبهشت 1392

تولد تولد...

    ماه فروردین ماه تولدهای خانواده ما هست البته باید بگم که از یکم تا 29 فروردین ماه کسانی به دنیا اومدن که همگی برای خانواده مهم هستن که اگه بخوام اسم همه رو ببرم دیگه زیادی لوس میشه ... 16 فروردین  تولد دایی بهروز بود که  تو خیلی خیلی دوسش داری و چه نازها که براش نمیکنی. 17 فروردین تولد یکی از بهترین باباهای دنیاس یعنی احمد بابای خودم که عاشقانه دوسش دارم و میدونم که توهم خیلی دوسش داری. و در اخر 28 فروردین تولد یکی یهدونه خواهرمه که بازهم برای من مثل یه دوست و همراه بوده از بچه گی تا به امروز و البته عاشق تو هست و تو هم عاشق اونی. دیروز تولدش بود و ما برای اینکه تولد رو جور دیگه ای جش...
30 فروردين 1392

مهمونی خونه عمه خانم!!

عزیزم این چند وقت خیلی سرم شلوغ بود و کم به وبلاگت سرمیزدم اما سعی میکنم که بیشتر بیام و اپ کنم. روز یکشنبه 01.25 رفتیم خونه عمه نعیمه برای شام و خیلی بهت خوش گذشت چون خونه عمه یک پارک به تمام معنا بود از تاپ و سرسره بگیر تا دوچرخه بازی و توپ بازی و... خلاصه که امیرحسین خان حسابی کیف میکنه تو خونشون البته شما هم حسابی دلی از عزا در اوردی به طوری که هنوز از خونه عمه خدا حافظی نکرده شما خوابت برد . عمه جون با پشتی ها و کمک مبل براتون سرسره درست کرده بود که اول میترسیدی بری بالا اما وقتی امیرحسین رفت و با ذوق سر خورد و اومد پایین دیگه کسی جلودار شما نبود و اونقدر رفتی بالا  و سر خوردی که دیگه حسابی خسته بودی و نمیاتونستی بری ...
25 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد