گشت و گذار اول تیر ماه
عزیزم ... دخترکم... ناز مامان
ما این چند هفته حسابی بد عادت شدیم و اصلا نمیتونیم تو خونه بمونیم و یا اگر هم که خودمون بخوایم که یه روز تعطیل رو تو خونه باشیم بقیه نمیذارن...
روز جمعه 03.31 ما تصمیم گرفتیم که خونه باشیم تا اگر شد به کمک بابایی انباری رو تمیز کنیم و یکم به کارهای خونه رسیدگی کنیم که از اونجایی که همه دوست دارن ما درکنارشون باشیم ( شوخی میکنم همه لطف دارن...) بابایی و مامان سادات اینا با خاله بابایی رفته بودن باغ یکی از اقوام که بندگان خدا از زمانی که رفتن اونجا به ما هم زنگ زدن که بریم پیششون اما بابا نوید کار داشت و رفته بود بیرون وقتی هم که اومد ما نهار رو خوردیم و رفتیم باغ . فاصله اش تا خونمون 10 دقیقه هم نمیشد اما جاتون خالی باغ پر بود از میوه : سیب ،الو ، الو قرمز و یک عالمه درخت گردو اما هنوز نرسیده بودن و یکی دوهفته زمان میبرد تا برسن ، ولی خیلی خوش گذشت کمی که از رفتن ما گذشت اقایون باغ رو در اختیار ما گذاشتن و خودشون رفتن بیرون و ما هم از خدا خواسته رفتیم تو استخری که از صبح با اب تمیز و ذلال پر شده بود ... وای هوای خوب اب خنک و یکمی شنا کردن بعد از مدت ها حسابی منو سرحال کرد البته به شما هم بد نمیگذشت یه شیر اب پیدا کرده بودی و همش مشغول اب بازی با اون بودی اخه اب سرد بود و نمیشد که شما رو هم تو اب ببرم اما اونجا دو تا توله سگ هم بود که کلی ذوق کردی اما نشد که ازشون عکس بگیرم چون خیلی ترسو بودن و البته یه خرگوش که کلا باهم دوست شده بودی و هی بهش میگفتی اااَ دوش اَدوش ...
ما تا بعد از ظهر اونجا بودیم و موقع برگشتن خیابونها حسابی شلوغ بود اخه نزدیک نیمه شعبان هست و همه مشغول جشن گرفتن هستن ، مامان سادات و بابایی هم اومدن شام پیشمون و بعد از شما هر چی اصرار کردیم نموندن و رفتن و شما هم طبق معمول کلی گریه و زاری کردی تا خوابت برد
برای دیدن عکس ها برین به ادامه مطلب جالبه حتما ببینید و نظر بدید.