طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

طنین بلا

طنین این روزها...

1393/6/30 16:52
نویسنده : مامان ندا
691 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ... سلام

عزیزم من و بابا نوید هر روز برای داشتن دختری مثل شما خدا رو شکر میکنیم .چون تقریبا از تمام همسن و سالهای خودت باهوشتر و عاقلتر هستی و اینها تعاریف مادرانه نیست بلکه همگی سند و مدرک داره . اول اینکه خیلی منظم و مرتب هستی و بعضی مواقع حتی وسایل های ما رو هم جا به جا میکنی . محاله ممکنه که شما از بیرون بیای و کفشهات رو توی جا کفشی نذاری و سریع میای تو اتاقت تا لباس راحتی بپوشی . و یا اینکه اونقدر تمیزی که من به راحتی سوپ رو برات میریزم و شما در کمال تمیزی میل میکنی .

عزیزم خیلی حواست جمعه و وقتی که بهت میگم که طنین این کار بده ،کاملا متوجه میشی و اگر حتی بزرگتری هم اون کار رو انجام بده شما بهش تذکر میدی. البته شیرینی های خدت رو هم داری مثلا اینکه شعر شبها که ما میخوابیم ... اقا پلیسه بیداره ...رو تغییر دادی و با لحجه یزدی میخونی در صورتی که هیچ کس یزدی صحبت نمیکنه (بابا نوید مال یزد هست) و یا اینکه در لحظه یک شعر رو عوض میکنی تا مثلا دل کسی که گوش میده رو بدست بیاری .

دختر نازم تقریبا ماه رمضون بود که از پوشک کردن شما خلاص شدم و باید بگم که اصلا فکر نمیکردم اینقدر خوب با قضیه کنار بیای و تقریبا در عرض 3 الی 7 روز یاد گرفتی . البته باید از تمیز بودنت هم تشکر کنم چون اصلا دوست نداشتی که لباسهات یک وقت کثیف بشه .

حالا اتفاقات تابستان امسال ...

93.05.09

سروش و صدف بچه های  خاله من تولد گرفته بودند خونه احمد بابایی که خیلی خوش گذشت .هم برای بزرگتر ها و هم برای شما از اونجایی که امیر حسین (پسر دایی محمود) رو دوست داری در تمام مهمونی کنارش بودی و تمام عکس ها رو هم با امیر حسین گرفتی .

 

93.05.10

رفتیم دریاچه چیتگر که اونجا هم بهمون خیلی خوش گذشت کلی از دیدن دریاچه ذوق کردی و همش تعریف میکردی که چقدر اب زیاده و یا اینکه اینجا استخر بزرگی هست !!!! اینم عکس های اون شب

 

و شما و بابا نوید ...

 

 

93.05.16

عروسی یکی از فامیل های احمد بابایی بود که با خاله پگاه و دایی بهروز و مامانی اینا رفتیم خیلی خوب بود و خوش گذشت شب موقع اومدن تو حیاط سالن با احمد بابایی ازتون عکس گرفتیم ...

 

 

93.05.17

پسر عمه بابا نوید به همراه خانمشون مریم جون و دختر نازشون ساناز اومدن تهران که البته اون شب ما خونه عمو مجتبی اینا دیدیمشون اما شب اومدن خونه ما و شما هم کلی خوشحال بودی اخه ساناز خیلی بامزه و اروم بودو بامزه ترش اینه که هر وقت میگفتی ساناز سلام ... انگشت شصت و سبابه رو بهم میچسبوند و بهت سلام میداد .

اینم ساناز خوشگل

 

 

93.05.21

اون شب مامانی علویه اینا میخواستن بیان خونمون شب نشینی البته احمد بابایی از سرکار میومد . وقتی که احمد بابایی اومد دیدیم برای شما کیک گرفته که روی کیک هم پر از ماهی بود و گفت طنین برای تولد گرفتم و شما هم که دیگه هیچی من رو مجبور کردی که برات شمع و اینا ها هم بیارم تا یه تولد درست و حسابی بشه و کلی هم عکس گرفتیم و خندیدیم .... مرسی احمد بابایی جونم

 

 

93.05.23

من و طنین جونم رفتیم خونه خاله پگاه چون عمو حامد سر کار بود و تا فردا صبح نمیومد رفتیم که خاله پگاه تنها نباشه بعد از ظهر با هم رفتیم بیرون تا یه هوایی بخوریم که روی پل عابر یک خانم و اقا نمایش عروسکی داشتن وقتی رفتیم و تماشا کردیم بعد ازشون اجازه گرفتیم تا با طنین عکس بندازیم. بعد وقتی که داشتیم از پله برقی میومدیم پایین کفش طنین گیر کرد و کلا کفه کفش در اومد بگذریم که چقددر خاله پگاه شلوغ کرد و همه فکر میکردن که پای طنین اونجا مونده و خلاصه که به مرکز خرید که رسیدیم فقط دنبال کفش فروشی بودیم تا برای شما کفش بخریم تا بتونی راه بری که خداروشکر یک کفش ژله ای بامزه برات خریدم .

تو حیاط خونه خاله یکی دو تا درخت هست که باهاش عکس انداختی و خیلی بامزه شد مثل این ...

و چند تا ژست که برای عکس گرفتن از خودت اختراع کردی...!!

پسندها (1)

نظرات (2)

بانو
14 مهر 93 16:44
سلام تدابیر پزشکی قبل از بارداری www.banoo.ir/post/1088 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
بانو
28 مهر 93 16:10
سلام مدل لباس پاییزی بارداری را در بانو ببینید www.banoo.ir/post/1136 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد