طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

طنین بلا

این چند روز...

1392/3/30 18:40
نویسنده : مامان ندا
250 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از استراحت یک روزه ای خاله مهدیه دوست دوران راهنمایی من به همراه پسر بامزش بردیا و همسر خوبش عمو محمد که شما ارادت خاصی بهش داری و اصلا طرفش نمیری :) رو ز دوشنبه اومدن خونمون . مژهخیلی خوب بود هم به مامان ها خوش گذشت بابا ها هم باهم مشغول بازی کردن بودن و شما هم با بردیا بازی میکردی و لی شب موقع خواب حسابی حالمون رو گرفتیدل شکسته ...

تو عادت داری وقتی که خوابت میاد سریع میگیبامن حرف نزن بای بای و میری تو اتاق تا من بیام و یه وقتهایی هم خودت منو صدا میکنی و میگی لالا خوابولی اون شب شما رفتی تو اتاق و بای بای کردی و در رو بستی و چون کولر روشن بود در محکم بسته شد و دستت هم موند لای در و یه جیغ گریهکشیدی و نفست رفت وای نمیدونی من چه حالی بودم و حتی نمیتونستم خاله اینا رو صدا کنم که خود عمو محمد متوجه شد و دوید و تورو ازم گرفت و خلاصه که تو نفست بالا اومد ولی من داشتم از حال میرفتماسترس و تازه عمو محمد سرم داد میزد که چرا زودتر صداش نکردم ولی خدا رو شکر به خیر گذشت ولی من تا صبح چشم افسوسروی هم نذاشتم واونقدر عصبی شده بودم کلافهکه معده درد شدید گرفتم و البته یه درد همیشه گی و انوادگی که رگ سیاتیک پام هم گرفت . خلاصه که حسابی حال همهمون رو گرفتی ولی روز بعد سرحال از خواب پاشدی نیشخندو همه رو هم بیدار کردی و بعد از نهار عمو محمد اومد دنبال خاله اینا که ما هم باهاشون رفتیم خونه مامانی تا فوتبال ایران و کره رو خونه اونها ببینیم چون خونه مامانی اینا تب فوتبالی حسابی داغه داغه و نمیدونی چه استرسی داشتیم تا اینکه سوت پایان رو زد و ایران به جام جهانی برزیل رفت و دوباره همه مردم رفتن تو خیابون ها تا باز هم شادی خودشون رو نشون بدن . ما هم رفتیم با خاله پگاه و دایی شهروز ( بابا نوید خسته بود نیومد) بعد هم شما رو بردیم تا کمی تاپ بازی کنی وقتی برگشتیم خونه تا شام خوردی از بس که خسته بودی غش کردی از خواب.

روز 29 خرداد

بعد از ظهر قرار بود که بریم خونه دوست خاله پگاه که داره نی نی دار میشه و سیسمونیش رو اورده بود ، اما من نمیخواستم برم و میخواستم برگردم خونه اما اونقدر مامانی و خاله اصرار کردن و بابا نوید هم گفت خوب برو خوش میگذره ما هم به همراه اونها رفتیم و خاله الهه اونقدر بامزه شده بود که نگو بعد از یه عصرونه خوب و خوش مزه برگشتین خونه مامانی و ما از دم در خدا حافظی کردیم و اومدیم خونه .

30 خرداد

از صبح که بیدار شدیم شما نگذاشتی من به کارهام برسم و همش بد اخلاقی میکنی فکر کنم که داره کم کم دندونها اذیتت میکنه و لثه هات هم حسابی ورم کرده خدا کنه زودتر بیرون بیان تا یکم راحت بشی عزیزم . برای نهار برای خودمون اب دوغ خیار درست کردم که شما حسابی خوردی و خدا بخواد 5 بعد از ظهر خوابیدی تا من یکم به وبلاگت رسیدگی کنم و بعد به کارهای خودم برسم خوب بخوابی خوشگلم. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد