طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

طنین بلا

خاطرات هفته 3 خرداد 92

1392/4/1 17:25
نویسنده : مامان ندا
258 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام 

هفته ای که گذشت خیلی سرمون شلوغ بود کلافهنه اشتباه نکنید عروسی در کار نبود فقط مهمونی هایی رفتیم که تا اخر هفته و البته هفته بعد هم ادامه داشت ابلهمیگم براتون چرا اینقدر عجله دارین ....مژه

 روز شنبه خونه بودیم و جایی نرفتیم نیشخند

روز یکشنبه خونه مامانی رفتیم و برعکس همیشه که شما تا اخر وقت بیداری و تا خیالت راحت نشه که همه خوابیدن شما نمیخوابی.... اون شب ساعت 9.30 دقیقه خوابت برد و تا صبح فردا ساعت 9.30 خواب بودی خوابکه صدای همه رو در اوردی مخصوصا خاله پگاه کلافهکه میخواست بره سر کار و منتظر بود تا شاهزاده خانم چشماش رو باز کنن البته بعد حسابی با هم بازی کردین و خاله رفت سرکار و ما هم حاضر شدیم تا ....

روز دوشنبه بعد از بازی با خاله و دلسیر مامانی رو دیدن رفتیم خونه مامانی سادات که اونها هم حسابی خوشحال لبخندشدن و شما هم حسابی بازی و دلبری و خلاصه هر ترفندی که بلد بودی انجام میدادی تا بیشتر مورد توجه قرار بگیری و اگر من و مامانی با هم حرف میزدیم کاری میکردی که توجهمون به شما باشه و بعد از نهار و خوابیدن عصر وسایل رو اماده کردیم و رفتیم پارک که هم شام رو اونجا بخوریم و هم شما حسابی بازی کنی . خیلی بهت خوش گذشت اما اصلا نذاشتی یه عکس خوب ازت بندازم از بس که وول میخوری و نمیتونی یکجا باشی.

روز سه شنبه باز هم خونه بودیم و جایی نرفتیم  تا کمی استراحت کنیم البته شب عمو مجتبی اینا اومدن خونمون و شما باز هم کلی بازی کردی .

روز چهارشنبه رفتیم خونه عمه عفت (عمه بابا نوید) و نهار رو اونجا بودیم عمه عفت یه دختر داره به نام سحر و یه پسر به نام سجاد که سحر 13 سالشه و سجاد 18 ساله . شما با سحر خوب کنار اومدی و با هم مشغول بودین تا ظهر که سجاد اومد هم میخواستی باهاش دوست باشی و هم میترسیدی استرسازش و اون بنده خدا هم شما رو خیلی دوست داره ولی تا میومد از کنارت رد بشه چنان نگرانبغضی میکردی که من تا به اون روز ندیده بودم ولی با این حال خوب بود و بعد از اینکه بابا نوید اومد و مامانی و بابایی هم اومدن رفتیم خونه عمه فخری ( عمه بزرگ بابایی ) و بعد هم من و بابایی و شما رفتیم خرید و بعد هم شام و بعد هم منزل و لالا.خواب

روز پنجشنبه هم که اصل مهمونی هامون بود.تشویق چون خونه عمو امیر و خاله ساجده دعوت بودیم ( عمو امیر پسر عموی من )خیلی خوب بود و خوش گذشت دستشون درد نکنه حسابی زحمت کشیده بودن  و همه خانواده احمد بابایی رو دعوت کرده بودن تا ساعت 12.30 اوجا بودیم بعد هم منزل و لالا البته خوابچند تا عکس دارم که بزارم براتون.

 

 

و اما روز جمعه از دیشب که مهمونی بودیم عمو محمد و سمانه جون تصمیم گرفتن که بیان خونه ما   که جاتون خالی خیلی خوش گذشت قبل از شام من و طنین و خاله سمانه رفتیم  پیاده روی البته باید بگم که این جمعه یعنی 24خرداد روز انتخابات ریس جمهور و شورای شهر بود و توی خیابون پر از ادم بود . ما تا ساعت 10.30 بیرونبودیم و بعد از شام عمو محمد اینا تصمیم گرفتن که شب رو هم پشیمون بمونن خلاصه که تا ساعت 3من و خاله هم بیدار بودیم اما دیگه بیشتر میتوانستیم در به پای بابایی و عمو محمد بنشینیم این بود که رفتیم خوابیدیم.  صبح شما ساعت 10 اینا بود که بیدار شدی و همه رو بیدار کردی و چون هنوز تب انتخابات داغ  بود سریع همه نشستیم پای تلوزیون تا ببینیم که اوضاع از چه قراره بعد از صبحانه و کلی حرف زدن عمو محمد و بابا نوید تصمیم گرفتن که عصر با هم بریم تاتر بخاط همین هم خونه موندن و ساعت 4 بود که عمو اینا رفتن تا حاضر بشن و من هم کمی خونه رو جمع کردم و رفتیم تاتر که جای همه خالی اونقدر خندیدیم که نگو و البته باید از شما دختر ناز هم تشکر کنم که تو اون 3 ساعت اصلا اذیت نکردی و خیلی با دقت نگاه میکردی و تا ما دست میزدیم شما هم براشون دست میزدی و بعد از تاتر با چند تا از اونها عکس گرفتیم اما بازیگر اصلی ها رفته بودن .

وقتی از سالن اومدیم بیرون خیابون ها پر بود از ماشینهایی که بوق میزدن و یا جونهایی که میرقصیدن و خوشحالی خودشون رو از انتخاب روحانی برای ریاست جمهوری ایران ابراز میکردن و ما هم توی خیل جمعیت رفتیم و 1 ساعتی بودیم اما چون خیلی خسته بودیم سریع اومدیم به سمت خونه و یه سر کوچولو به مامان سادات اینا زدیم و ساعت 1.30 بود که رسیدیم خونه . و{#emotions_dlg.e32}

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد