طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

طنین بلا

روز پر ماجرا

1392/2/30 14:01
نویسنده : مامان ندا
203 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم میشه اسم این روز رو روز پر خطر هم گذاشت اخه از صبح که بیدار شدی همش بد میاری و مدام در حال گریه کردن هستی بذار از اول تعریف کنم...

امروز خاله پگاه تعطیل بود و میخواست کمی استراحتخواب کنه که شما طبق معمول ساعت 8 صبح رفتی سراغش و بیدارش کردی بعد هم سراغ دایی بهروز و خلاصه همه رو بیدار کردی من توی اتاق بودم که یهو صدای گریه اتگریه بلند شد و من دویدم تو اشپزخونه که دیدم بعله شما خوردی زمین و لیوانی که دستت بود از جنس استیل بود و لبه لیوان فرو رفته بود تو پیشونیت اما خدا رحم کرد که نبریده بود و فقط یه زخم سطحی ایجاد کرده بود ولی حسابی حالم گرفته شد. بعد هم از اونجایی که عاشق شال و روسری هستی و ساعت ها باهاش مشغول میشی داشتی بازی میکردی که رفتی تو دیوار و سرت خورد به دیوار و باز هم کلی گریه کردی. من هم دیدم تو خونه مامانی اینا حسابی بد اوردی بردمت خونه اون یکی مامانی یعنی مامان بابا نوید و اونجا هم حسابی شیرین زبونی کردی و بعد یه خواب خوب و اروم داشتی بازی میکردی و از یه طرف حواست به هستی بود یهو از روی دسته مبل از پشت سر افتادی زمین نمیدونی من چه حالی شدم و سریع بلندت کردم نازت کردم و زود گرت بند اومد ولی نمیدونی چقدر حرصم در اومده بود برات صدقه گذاشتیم و اسفند دود کردیم و زود هم اومدیم خونه تا اتفاق دیگه ای برات نیقتاده.  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد