رنگین کمان
جمعه عصر حسابی حوصله مون سر رفته بود. به بابا نوید گفتیم بریم یه چرخی بزنیم تا حالمون خوب بشه که از شانس ما بارون شروع کرد به باریدن اما چون ما دیگه حاضر شده بودیم تصمیم گرفتیم با ماشین بریم بیرون بعد کلی چرخیدن و ذوق کردن تو از دیدن بارون رفتیم سمت خونه عمو مجتبی اینا که با یه صحنه خیلی زیبا روبه رو شدیم و اون چیزی نبود جز رنگین کمون زیبا که کاملا قوسش رو میشد دید و نمیدونی که من چقدر خوشحال شدم چون خیلی وقت بود که دیگه بعد از بارون رنگین کمونی دیده نمیشد از بس هوا کثیف بود . ما سریع پیاده شدیم و حسابی عکس انداختیم ازش که برات میذارم تا بزرگ شدی ببینی چقدر قشنگ بود عزیزم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی