بلاچه مامان!!!!
امروز میخوام راجع به دختر بلاچه بنویسم که چقدر شیطون شده و وروجک رو نمیشه تنها گذاشت حتی برای قضای حاجت!!!! از دیروز اومدیم خونه مامانی ها که شما رو حتی یه لحظه زمین نذاشتن نه اینکه فکر کنی شیطونی ها نه عزیزم چون دوست ت دارن حسابی. من جایی کار داشتم و وقتی اومدم دیدم خاله و مامانی و دایی بهروز حسابی خسته هم کمی عصبانی که چرا من اونقدر دیر اومدم خوب کارم خیلی طول کشید والبته چون اعلام کرده بودن که هوای تهران خیلی آلوده هست من شما رو باخودم نبردم وگرنه من بدون عسلکم جایی نمیرم که خلاصه که اومدم دیدم تمام خونه مامانی منو به هم زدی از رو میز گرفته تا توی اشپزخونه و همه میدونن که مامانی چقدر تمیزه حسابی منو دعوا کرد و بگم که بیشتر برای اینکه شما گرسنه گی کشیدی وگرنه خیلی دلشون میخواد که همیشه اونجا باشی.
بعد از ظهر رفتیم خونه اون یکی مامانی که وای از دست تو جدیدا که از همه چیز میترسی اونجا هم از تووووووپ!!! ترسیدی و حالا نکن کی گریه کن؟! بیچاره بابایی اونقدر باهات بازی کرد تا فراموش کنی ولی مگه ول کن بودی هی اونجایی که توپ رو گذاشته بودیم ( رو یخچال) رو هی نگاه میکردی و صدایی شبیه به (صدای رامکال تو کارتون استرلین) در میاوردی وبگم که اینجا هم کم اتیش سوزی نکردی و بنده خدا مامانی با هر سازی که سرکار خانم میزدی میرقصید تا بهت خوش بگذره و به قول یزدی ها ننگ و یا تلخ نباشی