طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه سن داره

طنین بلا

باز هم مهمونی

1392/5/14 14:56
نویسنده : مامان ندا
346 بازدید
اشتراک گذاری

روز 92.05.09

بعد از ظهر بود که اونقدر از خونه مامانی اینا بهمون زنگ زدن من و طنین هم با اژانس اومدیم خونشون و تازه رسیده بودیم که مامان بزرگ من زنگ زد که بیاین اینجا و اوقدر گفتن که دلشون برات تنگ شده که منم قبول کردم و رفتیم اونجا بهمراه مامانی و بابایی که جدیدا دیگه فقط احمد صداش میکنی البته بابایی هم خوشش میاد، خلاصه که خوب بود دیداری تازه شد و مامان بزرگ کمی بهتر شد و سرحالتر وخیلی هم اصرار داشتن که من و تو بمونیم پیششون شب اما نمیشد چون مامانی فردا مهمون داره... اینم عکسهای اون شب.

طنین و سما ی شیطون 

 

و بابایی و مامانی من ( البته عکس خیلی خوبی نیست فقط برای یادگاری گذاشتم) موقع برگشتن به خونه 

 

پنجشنبه 92.05.10

مامانی مهمونی داشت و اینبار حسین عمو به همراه بهاره جون و خانواده و امیر خان و خانواده و البته طاهره عمه و علی اقا و خانواده محترم ( عمو و عمه من) دعوت بودن خونمون شب خوبی بود بعد از افطار و پذیرایی از مهمونها هر کسی باز هم مشغول حرف زدن با همنشینهای خودش شد . ما جونها هم همگی رفتیم تو اتاق و کلی با هم گل گفتیم و خندیدیم باران و متین هم حسابی با هم مشغول بودن اما طنین ناز من خیلی زود خوابید و با اون همه سر وصدایی که بود هم بیدار نشد ولی در عوض صبح ساعت 6 بیدار باش زد و احمد بابایی رو هم بیدار کرد تا باهاش بازی کنه . از اون شب عکسی نگرفتم جون بیشتر مشغول پذیرایی و کمک بودم و بعد هم که طنین زود خوابید و نکه یادگاری داشته باشیم.

 

 

جمعه 92.05.11

خونه دایی محمود (دایی کوچک من) دعوت بودیم . ساعت 3.5 اینا بود که یه سر رفتیم خونه مامان سادات اینا تا هم اونها رو ببینیم و هم اونها کمی باشما بازی کنن وقتی رفیم کلی ذوق کردی و بعد از بازی کردن کمی خوابیدی و بعد ساعت 6.30 رفتیم دنبال مامانی و احمد بابایی و با هم راهی خونه دایی شدیم خدا رو شکر اینبار برخلاف همیشه جای پارک خوبی پیدا کردیم و با خیال راحتری رفتیم همگی بودن همچنین دختر دایی مامانی و همسرشون به همه خوش گذشت پسر دایی محمود به نام امیرحسین هم بود که شما حسابی با هم بازی کردین و خوش گذروندین حتی سر شام هم همش امیر حسین رو صدا میکردی و میخواستی که بیاد پیشت . وقتی سما پیشت بود فکر میکردی که خیلی بزرگی و همش بهش دستور میدادی بیش (بشین) پاش (پاشو) بوووووو(برو) ودهنت رو باز میکردی تا اون هم دهنش رو باز کنه که بهش غذا بدی ؟؟؟؟!!! اخه دخترک ناز من مثلا سما از شما 4 ماه بزرگتره اخه!!! خیلی خوب بود و خوش گذشت.باز هم عکسی گرفته نشد برای یادگاریناراحت 

 

 

یکشنبه 92.05.13

مامان سادات باز هم مهمونی داره و اینبار عمه فخری عمه بزرگ بابا نوید به همراه عمو مجتبی و خاله مژده (دختر و پسر عمه جون) مهمونامون بودن ما و عمو وحید هم بودیم فقط عمه نعیمه بخاطر راه دور نتونست بیاد . ما ساعت 1 بود که رفتیم خونه مامانی و کمی کمک کردیم باز هم مامانی همه کارهاش رو انجام داده بود و کار خاصی نداشت بنده خدا بازبون روزه کلی با شما سروکله زد و بهت غذا داد و بعد خوابوندمت و بعد از کمی صحبت منم هم یه چرت زدم (مثلا رفته بودیم کمک!!!!) . ساعت 8.30 مهمون ها اومدن و همه چیز همه حاضر بود و خاله مژده یه عمل کوچولو رو پاش انجام داده بود که برای همه سوپرایز شد و بعد از کلی تعریف همگی خبردار شدیم... شما هم سنگ تموم گذاشته بودی کاری به کار کسی نداشتی و از صبح همش هستی هستی میکردی اما تا هستی رو دیدی فقط منتظر بودی که دست به یه چیزی بزنه سریع میرفتی و میگرفتی ازش و اون کوچولو هم فقط نگاهت میکرد و باز میرفت سراغ یه چیز دیگه . جالب این بود که وقتی یه کار بد میکرد سریع میرفتی جلو و میگفتی نوچ نوچ و همزمان دستت رو تکون میدادی که کار بدی و این حرکت شامل همه میشد چه کوچیک و چه بزرگ . اینم چنتا عکس از شما دوتا وروجک ناز. راستی هستی کوچولو چند روزی هست که خودش میشینه.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله مژده
16 مرداد 92 13:28
ندا جون مهربون واقعا جای تشکر داره که از همه اسم میبری و کسی رو هم از قلم نمیندازی.منم چند تا عکس قشنگ از طنین ناز دارم که برات میفرستم تا در وقت مناسب ازشون استفاده کنی


خواهش دارم اینجا ثبت خاطرات طنینه نمیخوام بعدا منو دعوا کنه عزیزم. و مرسی که به وبلاگش سر میزنی حتمابرام بفرست به نام خودت میذارم تو وب.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد