مهمونی های ماه رمضان
سلام سلام
امسال مهمونی های افطاری زودتر از همیشه شروع شد این مهمونی ها خیلی خوش میگذره هم به کوچولوها و هم به بزرگترها.
روز پنجشنبه 92.04.27
پدر زن عمو آزاده همگی ما رو دعوت کرده بود سالن مهتاب جای همگی خالی بود از غذاهای خوشمزه تا دید و بازدید از فامیلهایی زن عمو آزاده و البته دور هم بودن خانواده بابا نوید ،طنین نازم هم مثل همیشه دختر خوب و آرومی بود و اصلا اذیتی نکرد. شب برگشتنی رفتیم خونه بابایی اینا و تا ساعت 3شب بود که مشغول اینترنت بازی و یاد دادن به بابایی اینا بودیم البته قبلش شما شیطونی میکردی و داشتی از مبل پایین میومدی که گونه ات خورد به دسته مبل و سریع هم کبود شد ومامانی سریع کره مالید تا کبود نشه اما گونه ات هم ورم کرد و هم کبود شد و تا یک هفته کمبودش موند روی صورت قشنگه.
روز یکشنبه 92.04.30
خونه مامانی اینا بودیم ( مامان من) ما صبح رفتیم خونشون تا به مامانی کمک کنیم و شما هم حسابی کیف کردی چون بابا احمد هم خونه بود و با هم حسابی بازی کردین ، اون شب هم خیلی خوش گذشت تمام خانواده مامانی و خانواده قاسمی( خانواده همسر خاله پگاه) هم بودن خیلی خوب بود و شلوغ و پر سروصدا هرکسی مشغول کار خودش بود خانمها با هم حرف میزدن و اقایون با هم و جونتر ها هم هرکدوم دنبال یار خودشون بودن ، طنین عزیزم هم بعد از کلی بازی کردن و شیطونی و البته اب بازی های فراوان ساعت 11 با اتمام انرژیش خوابید و بعد از رفتن مهمونها ما کمی بیشتر موندیم و باز هم کمک کردیم و ساعت 1 بود که رسیدیم خونمون و لا لا
روز پنجشنبه 92.05.03
مهمونی خونه خاله افسر خاله بابا نوید بود . من وشما صبح بهمراه بابا نوید رفتیم از خونه اومدیم بیرون و من و شما رفتیم خونه عمو وحید اینا تا عصر همگی با هم بریم خونه خاله اینا برای افطار ،( امشب ما دوجا دعوت بودیم هم خونه خاله و هم خونه مادربزرگ من که به علت دوری راه دعوت شدن از قبل توسط خاله ما به ایشون جواب مثبت دادیم ) ساعت 7.30 مامان سادات اینا اومدن دنبال ما وهمگی با هم راهی شدیم و موقع اذان گفتن رسیدیم و بعد از خوردن افطاری خانها کمی از هنرهاشون صحبت کردن و خاله هم به شما و هستی کوچولو گلسرهایی هدیه کرد که خودشون زحمت کشیده بودن و درست گرده بودن . شب خوبی بود و تا 11.30 ادامه داشت و بعد از اونجا ما رفتیم خونه احمد بابایی اینا تا هم اونها رو ببینیم و هم شب رو اونجا باشیم شما تا ساعت 3 بیدار بودی و بعد از خوابیوندت من به اتفاق احمد بابایی تا ساعت 5 صبح بیدار بودیم و بعد از خوردن کمی خوراکی خوابیدیم.
جمعه 92.05.04
بلاخره اخرین روز این هفته رسید و ما خونه مامان سادات اینا دعوت بودیم .به همراه عمه نعیمه و عمو وحید و عمه بابا نوید ( عمه عفت) باز هم جاتون خالی بود خیلی خوش گذشت ، مامان سادات دسپخت خیلی خوبی داره ولی آش جو هاش یه چیز دیگس!!! خیلی خوشمزه و لذیذه همه حتی طنین هم عاشق این آش هستن . اون شب عمو مجتبی اینا هم بعد از شام اومدن اونجا و بعد اقایون رفتن بیرون برای هواخوری و خانمها هم مشغول صحبت و عبادت و اینترنت بازی بودن و خلاصه که هرکسی پی کار خودش بود البته باید بگم که بعد از افطار بابایی و خاله پگاه اومدن طنین رو بردن بیرون تا هم باهاش بازی کنن و هم من یکم راحتر باشم البته خداروشکر میونتون با امیرحسین خوب بود و با هم بازی میکردین ساعت 10.30 اینا بود که شما رو اوردن و ما تا ساعت 11.30 اونجا بودیم و بعد از یکم کمک کردن به مامانی اومدیم خونه . امیدوارم به همه خوش بگذره.