یک بعد از ظهر خوب
یکی دو رو زپیش بعد از ظهر بود که حسابی حوصله ات سر رفته بود و همش به در اشاره میکردی و میگفتی "بابا دَدَ" البته بابا نوید هنوز سر کار بود و من هم کمی کار داشتم اما چون دیدم دیگه نمیتونی خودت رو سرگرم کنی حاضر شدیم و رفتیم تو حیاط خونه البته من تصمیم داشتم ببرمت پارک اما تو حیاط چند تا از بچه های همسایه ها مشغول بازی بودن و تو با دیدن اونها حسابی ذوق کردی بعد از تقریبا یک ساعتی که با اونها مشغول بودی دیگه کم کم داشت دعواتون میشد . اینم چند تا عکس یادگاری از دوستات
از راست : نیایش،طنین بلا، و دوست خوبت ایلیا
ایلیا حسابی مراقبت بود و باهاش میونتون خیلی خوبه.
و این هم باران خانم بلاچه که به همه زور میگفت اما مامانش همش میگفت بچم مظلومه
اینجا کیف مامان نیایش رو به زور گرفته ( این مظلوم باشه طنین چیه پس؟؟؟؟)
که بردمت پارک تا کمی هم اونجا بازی کنی ولی خیلی شلوغ بود و بعد از دو یا سه بار سرخوردن به بهانه به به خریدن اوردمت بیرون و بعد هم بابا نوید اومد و با هم اومدیم خونه واونقدر خسته بودی که شب ساعت 9.30 بود که کمی به زور شام خوردی و لالا کردی تا صبح.
اینجا از دستم فرار کردی و میخواستی بری طبقات بالا تر تا سر بخوری به زور گرفتمت و با کمک یه دختر خوب تونستم بیارمت بنشونم تا از سرسره کوچولوها بیای پایین!!!!