روز پدر امسال
امسال روز پدر بعد از برگشتن از بهشت زهرا رفتیم خونه بابایی ( بابای ،بابا نوید) همگی بودن اول از اینکه ما رفتیم امیرحسین حسابی ذوق کرد و با هم شروع به بازی کردین ولی کم کم که عادی شد دعواها و جیغ و داد ها هم شروع شد. خیلی جالب بود چون هر دوی شما به دنبال بابایی بودین و بنده خدا نمیدونست که کدوم یکی رو بغل کنه چون اگر تورو بغل میکرد امیر حسین سریع میامد سراغت و اگر امیر حسین رو بغل میکرد تو جیغ میزدی و خلاصه که ایشون هم هیچکدوم رو محل نمیذاشت تا دست از سرش بردارین . عمه نعیمه اینا میخواستن زود برن و شماها نتونستین زیاد با هم دعوا کنین بعد از رفتن اونها انگار که تازه جون گرفته باشی حسابی با بابایی بازی کردی و بعد از یه خواب 3 ساعته سرحال سرحال شدی و کمی با هستی بازی کردی و میخواستی بغلش کنی هی میگفتی ااااتی بیا بیا و تا نزدیکت میکردیم و دست هستی به سرت میخورد سریع میگفتی اااااااا و اخم میکردی .
خلاصه که تا ساعت 9.30 اینا اونجا بودیم و بعد اومدیم خونه و کادوی بابا نوید رو دادیم و شام سه نفره خوردیم و بعد هم لالا. این هم از روز پدر امسال
چند تا از عکسهای طنین و باباش