طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

طنین بلا

لحظات قبل از به دنیا اومدن من!!

1391/6/17 20:58
نویسنده : مامان ندا
262 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی که مامان ندا توی بیمارستان داشت برای دیدن من تلاش میکرد، مامانی و خاله پگاه ام هم توی اتاق انتظار بودن البته خاله منصوره و عمو مجتبی هم اومدن و پیش مامان ندا و بابا نوید بودن!

من همرو میدیدم و میخندیدم چون میدونستم که تا بخوام با فرشته ها خداحافظی کنم تا صبح طول میکشه اما هر چی میخواستم بگم صدام نمیرسید.

البته به همه خوش میگذشت به جز مامان ندا، نمیدونم هی میگفت آخ و اشک تو چشماش پر میشد؟؟!!!

ولی چون بابا نوید پیشش بود همش میخندید که بابایی ناراحت نشه ولی من میفهمیدم که چه دردی میکشه مامانمگریه اما جایزش من بودم که خدا بهش داد و مامانی خیلی خوشحال شد. چون منو که دید گریه کرد هم مامان ندا و هم بابا نوید گریه میکردن منم که طاقت گریه اونها رو نداشنم گریه کردم که خانم پرستار منو زودی بغل کرد و نازم کرد و برد پیش خودش تا لباس تنم کنه!خجالت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد