من که هستم؟؟؟؟
سلام
من طنین هستم که ساعت 5.55 صبح روز 15 اسفند سال 90 توی بیمارستان صارم در اکباتان تهران به دنیا اومدم، پدرم سید محمد طباطبائی و مادرم ندا بیک ابادی هستند. من دهمین نفر از هر دو خانواده هستم(خیلی باحاله)
توی خانواده مامانی اولین نوه هستم (فکر کنم برای همین هست که خیلی منو میچلونن بیچاره من!!! البته خیلی هم دوستم دارن)اما تو حانواده بابایی من دومین نوه هستم به خاطر همین زیاد منو ابلمبو نمیکنن البته به جای همشون امیرحسین هست (پسر عمه نعیمه هست
دیونه ام میکنه) البته امیدوارم که بزرگ شدیم دوستای خوبی باشیم.راستی یه نی نی دیگه هم تو راه داریم که مال عمو وحیدم هست که اون هم دخمله عین من
اسمم را بابا احمد, بابابی مامان ندا انتخاب کرده,مامان و بابای من خیلی فکر کردن اما نتونستن اسمی انتخاب کنن به همین خاطر بابایی اسم طنین رو به معنی صدای خوش برای من انتخاب کرد و بقیه هم خوششون اومد.البته تو خانواده سه نفره ما همگی اسامی تقریبا همین معنی را میدهد. مثلا مامان ندا یعنی صدای اسمانی بابا نوید یعنی خبر خوش.
البته این اسم بهم میاد چون همش باصدا هستم البته برای ذوق کردنم جیغ میکشم. در هر صورت اسمم طنین سادات طباطبایی هست و خواهد بود.
در روز 91.04.11 گوشم رو سوراخ کردن تا مثل همه دختر ها گوشواره هم داشته باشم البته خیلی درد داشت ولی زود خوب شد و دیگر چیزی نفهمیدم.
روز 13 تیرماه برای اولین بار چرخیدم تا به همه اطرافیانم بگم که من دارم بزرگ میشم و یک ماه بعد در روز 12 مرداد ماه هم یاد گرفتم که سینه خیز بروم که کم کم به جاهایی که قبلا در فکرشان بودم سرک کشیدم و کلی ذوق کردم نه فقط من بلکه مامان و مامان بزرگها و بابا و بابابزرگها.
روزی که اولین دندونم (پایین سمت چپ) در اومد اصلا روز خوبی نبود چون مامان ندا و بابا نوید و همه خانواده حسابی ناراحت بودن چون همون روز یکی از عزیزانمون (میلاد عزیز )رو از دست داده بودیم و توی راه بهشت زهرا مامان ندا متوجه شد که من دندون دارم کمی خوشحالی کرد اما زود فراموش کرد منم دخترخوبی شدم و اذیت نکردم. ولی وقتی روز 9 شهریور دومین دندونم در اومد خیلی ذوق داشتن همه و خوشحالی میکردن و میگفتن که من خیلی خوب دارم رشد میکنم و بزرگ میشم
4 شهریور وقتی مامان ندا من رو گذاشت زمین تا برام به به بیاره حس کردم که میتونم بنشینم اولش سخت بود اما بعد تا مامانی از آشپزخونه بیاد نشستم و لبخند زدم اخه حس کردم مامان ندا شاخ درآورده از تعجب خوب خنده دار بود حسابی. و چند روز بعد که برای زدن واکسن 6 ماهگی رفتیم و برگشتیم( خیلی درد داشت) از خواب بعد ازظهر که بیدار شدم همون حس بهم گفت باید حرکت جدیدی یاد بگیری که اسمش چهاردست و پا هست و اینکه به همه جا میتونی بری.منم زودی یاد گرفتم و در برابر همه که تعجب کرده بودن چهار دست و پا رفتم و روز 3 مهر ماه هم برای اولین بار هم از پله (البته کوچولوش) بالا رفتم هم اینکه برای ایستادن از دستانم کمک گرفتم تا زمانی کع بتونم خوب راه برم.