طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

طنین بلا

عسک و هندونه!!!!

مامانی اینا عادت دارن وقتی میخوان برای خونه خرید کنن زیاد میخرن نه اینکه بخوان اصراف کنن انداره مصرفشون میگیرن ، ما هم که خونشون میریم شما همیشه میری تو بالکن سراغ هندونه ها و خربزه ها و کیف میکنی که این همه اینونی به گفته خودت و یا توپ یکجا میبینی اینم عکس شما و اینونی ها   ...
25 شهريور 1392

مریضی عسل خانم

یکی دو روز بود که یکم حالت خوب نبود از لحاظ مزاجی هم مشکل داشتی ولی اصلا فکر نمیکردم که اینطوری بشه ...  ماجرا از شب جمعه 22 شهریور شروع شد که دیدیم شما خیلی بیقرار خوابیدی ( با عرض شرمندگی)بوی خیلی بدی هم تو اناق پیچیده بود به طوری که ساعت 3 صبح منو از خواب بیدار کرد خلاصه کنم که دیدم هم تپ کردی و هم جات کثیفه بعد از تمیز کردن و تعویض پوشک تا صبح اینکارو 3 بار دیگه هم انجامک دادم و مدام پاهاتو و دستها تو دستمال میگذاشتم که تبت بیاد پایین که خدا رو شکر ساعت 7.30 صبح بود که بلاخره تونستی یکم با ارامش بخوابی اما عزیزم من خیلی نگرانت بودم به مامانی زنگ زدم و احوالت رو گفتم که بهم دلداری داد و گفت که حتما رودل کردی . خلاصه که ...
23 شهريور 1392

دندانهای نیش،نیش زدند!!!

بلاخره داره کم کم پروسه دندانها کامل میشه و من از این بابت خوشحالم چون حداقل لقمهات رو کمی میجوی و قورت میدی اخه دختر نازم اصلا اعتقادی به جویدن نداره اگه بشه قورت میده و اگر هم نه برمیگردونه بیرون و بعد با لبخند نازی کارش رو توجیه میکنه. بلاخره دندانهای نیش طنین خانم هم سر زدند البته هر سه با هم یعنی فقط دندان پایین سمت راست هنوز نمایان نشده و باقی همه سفید شدند. مبارک باشه عزیزم خدارو شکر خیلی اذیت نشدی امیدوارم برای دندونهای دیگه هم همینطور صبور باشی گلم. فقط یه بدی داری اونم اینه که خیلی از مسواک زدن خوشت نمیاد و هر بار باهم کلی کلنجار میریم تا بتونم دندونهای قشنگت رو تمیز کنم .   ...
22 شهريور 1392

تولد تولد...

  عزیزم روز 21 شهریور ماه تولد دایی شهروز بود که ما برای اینکه سوپرایزش کنیم شب تولد جوع شدیم و براش کیک درست کردیم و کلی سعی کردیم بهش خوش بگذره ولی دایی شهروز الان سرباز هست و شب قبل از تولدش پست بود بخاطر همین خواب بود و بیدار هم نمیشد تا اینکه ساعت 11.30 به زور بیدارش کردیم و کیک رو بریدیم شما هم براش رقصیدی در کل خوش گذشت به همگی. دایی شهروز جون تولدت مبارک  ...
21 شهريور 1392

عشقم 18 ماهگی مبارک

عزیزم چه زود رسید زمان زدن واکسن 18 ماهگیت !!!! خدایا شکر برای لایق دونستن من و بابا نوید برای داشتن این فرشته کوچولو و ناز که تمام زندگیمونو روشن کرده و لحظات بدون اون حتی زمانی که به خواب ناز رفته سخته... واقعا مادر بودن حس بسیار خوب و قویی هست حتی زمانی که طنین پیشم نیست حس میکنم کی گرسنه شده و چه زمانی بیقراری میکنه ... عزیزم 18 ماهگیت مساوی با زدن واکسن هایی که به پای چپ و بازوی راست زده میشه بهمراه قطره فلج اطفال که توی دهن ریخته میشه .اینبار با احمد بابایی رفتیم وبعد از زدن امپولها رفتی بغلش و زود اروم شدی و برای اینکه دختر خوبی بودی برات 2 تا کتاب خریدم اخه کتاب خیلی دوست داری و برای خودت میشینی ساعتها کتاب هات رو ورق ...
16 شهريور 1392

بلاخره دندون نهم دراومد.... هورا

  وای طنین نازم ... دخترک قشنگم ... میدونم چقدر داری اذیت میشی برای دندون دراوردنت چون درست غذا نمیخوری و همش هم بیحوصله هستی و دلت خوراکیهاس سفت میخواد و یا همش در حال جویدن انگشتهات هستی اما دیگه چیزی نمونده تا دندونهات کم کم نمایان بشن و لبخندت رو از اینی که هست زیباتر کنن. چند روزی بود که وقتی یه چیز تُرش و یا شور میخوردی گریه میکردی منم فکر میکردم که دیگه اون خوراکی رو دوست نداری ولی وقتی دیدم با خوردن غذا هم همینطوری هستی دهنت رو نگاه کردم و دیدم که وای دندون اسیای سمت راست زده بیرون اما خیلی بد بطوری که انگار یه تاول بزرگ روی لثه ات باز شده باشه و کمی هم متورم بود ولی خدارو شکر بعد از یکی دو روز کاملا خوب شدی و بهتر غذا...
13 شهريور 1392

عکس عکس

تو این پست میخوام چند تا از عکس های وروجک رو بذارم که به نظرم جالب اومد امیدوارم بعدها که دید خوشش بیاد. طنین نازم در حال موزیک گوش دادن     طنین خانم در حال لاک زدن با مداد رنگی !!!!       اینم یه ژست خوشگل!!!! اینم مدل نقاشی کشیدن دخترک عزیزم.   ...
9 شهريور 1392

یکسال گذشت!!!:(((

یکسال از نبودن میلاد عزیز گذشت . یکسال بدون میلاد شب چله دور هم جمع شدیم . یکسال بدون میلاد عروسی ها برگذار شد و فقط زهره جون و خانواده طیبه عمه  میتونن بگن که توی این یکسال چه چیزهایی عوض شده . روز 92.06.01 روز بزرگداشت میلاد بود که توی بهشت زهرا برگذار شد و بعد همگی رفیتم خونه طیبه عمه برای نهار نمیخوام از هال و هوای اونجا بگم. با باران داشتین تو لابی بازی میکردین البته تا من بخوام عکس بگیرم ازتون باران رفت و فقط از دخترکم عکس گرفتم .     ...
1 شهريور 1392

دریاچه خلیخ فاس

در تاریخ 29 مرداد ماه شب وقتی بابا نوید از سر کار اومد و دید که ما واقعا حوصله مون سر رفته پیشنهاد داد که بریم خونه مامان سادات اینا من هم استقبال کردم وقتی باهاشون تماس گرفتیم گفتند که دریاچه هستند و ما هم از خدا خواسته رفتیم اونجا البته خیلی شلوغ بود هم اینکه جشنواره برای کودکان برگذار میکردند و هم چند تا چادر از محصولات عشایر گذاشته بودند. ولی به محض اینکه ما از ماشین پیاده شدیم ابنما ها رو خاموش کردند  ساعت تازه 10 شب بود کمی چرخیدیم و به نمایش ها نگاه کردیم و در کل هواخوری خوبی بود این هم عکسهای یادگاری از اون شب.   ...
29 مرداد 1392

عسل مامان حرف میزنه

طنین خوش صدای من... قشنگترین صدایی که میتونه هر ادمی رو از خواب بیدار کنه صدای ناز و اروم کودش هست من اینو باور دارم چون هر روز صبح با صدای قشنگ تو از خواب بیدار میشم و همیشه اولین کاری که میکنم اینه که صورت زیبات رو با اون موهای پریشون میبوسم تا سیر بشم اما متاسفانه سیری که نداره برعکس منو بیشتر تشنه میکنه که تو بغلم فشارت بدم و همیشه هم صدات درمیاد که اووووف روزها که معمولا زود بیدار میشی و اولین حرفن اینه : مامانی مامانی  پاش پاش و یا بیا بیا واگر از من نامید بشی میری سراغ بابا نوید که اگر 10 بار هم بگه بله چشم تو چشمش باز میگش بابایایا بابایایا این مدل لوس کردنت برای بابایی هست. وای نمیدونی چه بامزه وق...
27 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد