طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

طنین بلا

مهمونی آی مهمونی

روز دوشنبه صبح بود که داشتم وسایل صبحانه رو اماده میکردم تا بابا نوید بخوره و بره سرکار که موبایلم زنگ زد و خاله نرگس مامان باران ازمون دعوت کرد که بریم خونشون تا خاله ساجده  مامان متین هم بیاد و دور هم باشیم تا شما بچه ها هم با هم بازی کنید ، من با بابایی مشورت کردم و تصمیم گرفتیم که بریم خونشون چون بابایی هم محل کارش نزدیک خونه اونها بود با هم رفتیم ، اولش خوب بودین با هم اخه باران خیلی دختر اروم و مهربونی هست و تمام نی نی هاش رو اورد تا با هم بازی کنید اما شما یکم اذیت میکردی و زور میگفتی و بعد از اومدن متین هم نور الا نور شد و شما و متین با هم میجنگیدین بنده خدا خاله نرگس گاهی برای تو اسباب بازی میاورد و گاهی هم برای متین و باران ...
17 تير 1392

16 ماهگیت مبارک

عزیز دلم... خانم نازو خوشگلم... باز هم یک ماه دیگه بزرگتر شدی و خانم تر و البته شیطونتر . عسلکم 16 تیر ماه وقت چکاپ 16 ماهگیت بود که خدا رو شکر همه چیز خوب ود و هیچ مشکلی وجود نداشت و نتیجه اون همه اصرار کردن به خوردن غذا های مقوی جواب داد و شما به وزن 11 کیلو رسیدی و قدت هم 3 سانت بلندتر شده بود و البته دور سرت هم 1 سانت بیشتر خلاصه که همه چیز خوب بود و من خودم از دکتر خواهش کردم که برات ازمایش بنویسه تا خیالم راحت تر بشه . عشقم داری هر روز نازتر و بامزه تر میشی و اداهات هم لبخند رو رو لب همه میاره مخصوصا رقصی که میکنی نمیدونی من چه کیفی میکنم از دیدنت دوستت دارم با تمام وجودم.   وزن : 11 کیلو گرم ...
16 تير 1392

گشت و گذار جمعه

جمعه 4.14 بابا نوید با عمه عفت و بابایی اینا قرار گذاشت که بریم کردان و یه روز رو در طبیعت بگذرونیم البته به عمه نعیمه و عمو وحید هم گفت اما اونها نتونستن بیان و ما با هم راهی شدیم . ساعت 9 حرکت کردیم و ساعت 10.30 11 رسیدیم ولی خیلی شلوغ بود و همه جا ها تقریبا پر بود و نتونستیم کنار رودخونه بشینیم اما جایی که رفتیم هم خوب بود و تقریبا خلوت و شما حسابی راحت بودی باید بگم که وقتی بیرون از خونه هستی خیلی دختر خوبی هستی و اذیتی نداری مگر اینکه از چیزی ناراحت بشی و اونجا هم برای خودت مشغول بازی بودی گاهی با مورچه ها و گهگداری با اسباب بازیهایی که برات برده بودم و البته سحر هم بود که شما رو از تنهایی در بیاره و باهات بازی کنه . موقع ...
14 تير 1392

نیمه شعبان

عسلکم امسال نیمه شعبان به ما خیلی خوش گذشت چون با تمام خانواده من به جز دایی جلال اینا رفتیم پیک نیک ... صبح ساعت 8.30 از خونه در اومدیم و به سمت جاده چالوس حرکت کردیم اول جاده بودیم که مامانی زنگ زد و گفت برنامه مون عوض شده و میریم به سمت کردان اونجا توی یه باغ خانوادگی مستقر شدیم و بماند که تو راه کلی بهمون شیرینی و شربت دادن و شما هم حسابی استقبال کردی از این حرکت و تو بغل احمد بابایی نشسته بودی و شیرینی و شربت میخوردی خلاصه که جامون خیلی عالی بود یعنی فاصله ما با رودخونه تقریبا 10 قدم بود و هوا بسیار عالی و لذت بخش بود و چون جمعیتمون هم زیاد بود حسابی بهمون خوش گذشت تا قبل از نهار یکم رفتیم پیاده روی توی جنگل ها و باغهای اطراف که...
8 تير 1392

تولد مامان سادات جون

عزیزم... دخترک نازم... عشقم بازم تولد داریم و اینبار تولد مامان سادات هست که روز 4.4 به دنیا اومده مامانی جون تولدت مبارک بعد از اینکه از پیک نیک اومدیم و یه استراحت کوچو کردیم و رفتیم به سما خونه مامانی اینا و روز بعد هم مراسم کیک پزون داشتیم البته بنده داشتم و به همراه زن عمو ازاده و هستی کوچولو برای مامانی یه جشن کوچولو گرفتیم اخه مامانی اینا بعدازظهر باید جایی میرفتن و عمو وحید و بابا نوید هم کار داشتن و دیر میومدن خونه بخاطر همین هم ما به نمایندگی از اونها برای مامانی جشن گرفتیم  راستی جای عمه نعیمه هم خالی بود. اینم عکسهای تولد و کیک...     ...
4 تير 1392

خاطرات هفته 3 خرداد 92

سلام سلام  هفته ای که گذشت خیلی سرمون شلوغ بود نه اشتباه نکنید عروسی در کار نبود فقط مهمونی هایی رفتیم که تا اخر هفته و البته هفته بعد هم ادامه داشت میگم براتون چرا اینقدر عجله دارین ....  روز شنبه خونه بودیم و جایی نرفتیم روز یکشنبه خونه مامانی رفتیم و برعکس همیشه که شما تا اخر وقت بیداری و تا خیالت راحت نشه که همه خوابیدن شما نمیخوابی.... اون شب ساعت 9.30 دقیقه خوابت برد و تا صبح فردا ساعت 9.30 خواب بودی که صدای همه رو در اوردی مخصوصا خاله پگاه که میخواست بره سر کار و منتظر بود تا شاهزاده خانم چشماش رو باز کنن البته بعد حسابی با هم بازی کردین و خاله رفت سرکار و ما هم حاضر شدیم تا .... روز دوشنبه بعد از بازی...
1 تير 1392

گشت و گذار اول تیر ماه

عزیزم ... دخترکم... ناز مامان ما این چند هفته حسابی بد عادت شدیم و اصلا نمیتونیم تو خونه بمونیم و یا اگر هم که خودمون بخوایم که یه روز تعطیل رو تو خونه باشیم بقیه نمیذارن... روز جمعه 03.31 ما تصمیم گرفتیم که خونه باشیم تا اگر شد به کمک بابایی انباری رو تمیز کنیم و یکم به کارهای خونه رسیدگی کنیم که از اونجایی که همه دوست دارن ما درکنارشون باشیم ( شوخی میکنم همه لطف دارن...) بابایی و مامان سادات اینا با خاله بابایی رفته بودن باغ یکی از اقوام که بندگان خدا از زمانی که رفتن اونجا به ما هم زنگ زدن که بریم پیششون اما بابا نوید کار داشت و رفته بود بیرون وقتی هم که اومد ما نهار رو خوردیم و رفتیم باغ . فاصله اش تا خونمون 10 دقیقه هم نمی...
31 خرداد 1392

این چند روز...

بعد از استراحت یک روزه ای خاله مهدیه دوست دوران راهنمایی من به همراه پسر بامزش بردیا و همسر خوبش عمو محمد که شما ارادت خاصی بهش داری و اصلا طرفش نمیری :) رو ز دوشنبه اومدن خونمون . خیلی خوب بود هم به مامان ها خوش گذشت بابا ها هم باهم مشغول بازی کردن بودن و شما هم با بردیا بازی میکردی و لی شب موقع خواب حسابی حالمون رو گرفتی ... تو عادت داری وقتی که خوابت میاد سریع میگی بای بای و میری تو اتاق تا من بیام و یه وقتهایی هم خودت منو صدا میکنی و میگی لالا ولی اون شب شما رفتی تو اتاق و بای بای کردی و در رو بستی و چون کولر روشن بود در محکم بسته شد و دستت هم موند لای در و یه جیغ کشیدی و نفست رفت وای نمیدونی من چه حالی بودم و حتی نمیتونستم ...
30 خرداد 1392

طنین و کامپیوتر

بلاخره بعد از کلی کلنجار رفتن و اصرار کردن تو کارهات تونستی از صندلی میز کامپیوتر بالا بری و اولین کاری هم که کردی کیبورد رو کشیدی بیرون و شروع به تایپ کردی ( دقیقا کارهایی که من انجام میدم) والبته میدونی که با سیستم خاموش کاری نمیشه کرد قبل از بالا اومدن سیستم رو روشن کرده بودی و با خیال راحت نشستی تا به کارهات برسی ... ااااِ مامان بذار به کارهام برسم!!!!    اخ جون بلاخره تونستم بیام بالا   من!!! کی؟ کاری نکردم!!!    ...
22 خرداد 1392

تابستون و درد سرهاش!!!

پار سال تابستون شما یه نی نی خوب و اروم بودی نه اینکه الان نباشی ها نه ... اما وروجکی شدی که لنگه نداری . امسال هوا حسابی گرم شده و به نوعی شما هم عادت کردی که حتما یا بری تو حیاط بازی کنی و اینکه بریم پارک و در اخر هم یه اب بازی حسابی تو حموم داشته باشی تا حالت جا بیاد و بنده هم کلا باید کارهام رو ببوسم بذارم کنار و فقط دنبال شازده خانم باشم تا یه وقت چیزی ناراحتش نکنه ... حالا فکرش رو بکن تو اوم ساعتی که رضایت دادی و به خواب ناز رفتی من به کدوم یکی از کارهام برسم ؟؟؟؟!!!! اگر بخوام پیاده روی کنم که واویلا من سرکوچه و طنین ته کوچه هست و چنان با تعجب همه رو میبینی که انگار برای بار اول هست که ادمیزاد از کنارت رد شده البت...
22 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد