روزهای پر کار...
عزیز دلم ... ناز و خوشگلم...
این روزا واقعا وقت ندارم که حتی سیستم رو روشن کنم چه برسه به اینکه بخوام وب رو به روز کنم واقعا معذرت میخوام . اول اینکه شما بزرگ شدی و تا میخوام بشینم زودتر از من صندلی میز رو گرفتی و مشغول میشی . و بعد هم بخاطر نزدیک شدن به عروسی خاله پگاه نمیرسم که اپ کنم .
این چند وقت که نزدیک به یک ماه میشه خیلی جاها رفتیم و مهمونی ها دادیم که یکی یکی برات میگم.
روز جمعه 26 اردیبهشت ماه عمه اکرم (عمه بابا نوید) به همراه عمه عفت و مامانی و بابایی برای شام دعوت کردیم خونمون که خیلی خوب بود خوش گذشت بعد از شام عمو مجتبی اینا هم اومدن خونمون و با هم عکس دسته جمعی انداختیم. بابا نوید در حین کار کردن لباسشویی افتاده بود روی پاش و خیلی هم درد داشت ولی چون من تمام کارها رو انجام داده بودم نشد که کنسل کنیم .
روز دوشنبه 29 اردیبهشت عمو وحید اینا اومدن دیدین بابا نوید ،اخه چند روزی بود که نمیتونست رانندگی کنه و پاش حسابی ورم کرده بود، که خدا رو شکر اون روز شما و هستی باهم خوب بودین و بازی میکردین اینم مدرکش عزیزم.
اینم ژست های جدید برای عکس گرفتنت هست
روز شنبه 3 خرداد خونه عمو بهنام یکی از دوستان مشترک ما و عمو مجتبی اینا دعوت بودیم که یه دختر گل و ناز مثل شما داره که اسم قشنگش اِلِنا هست و حدودا 3 ماه از شما بزرگتر هست و با هم خیلی خوب هستید. خیلی خوب با هم کنار میاین و کم دعواتون میشه البته هر دو تایی اروم هستید. اینم عکس های قشنگتون.
یه روز که خونه احمد بابایی اینا بودیم یکی از عینک های خاله پگاه رو برداشته بودی و هی ژست میگرفتی و تا من دوربین رو میاوردم صاف می ایستادی اونقدر حرصم در اومد که نگو ... ولی بلاخره تونستم ازت چند تایی عکس بگیرم .
8 خرداد ماه کل وسایل های خاله پگاه رو سوار ماشین کردیم و خودمون هم رفتیم تا همه رو تو خونه جدید خاله جا بدیم البته اصل چیدمان رو قرار بود که روز بعد من و مامانی انجام بدیم البته به همراه شما وروجک .
اینجا پله های خونه مامان عمو حامد بود البته این گلها کار عمو حامد هست که شما هم کنارش نشستی تا ازت عکس بگیرم . اینجا ساعت 2.30 شب هست :)))
روز بعد هم از صبح با مامانی علویه رفتیم خونه خاله و کلی وسایل رو چیدیم سر جاش .
9 خرداد حنابندان و روز 11 هم عروسی یکی از اقوام من دعوت بودیم که خیلی خوش گذشت و حسابی طنین خانم هم قر داد و خودش رو برای عروسی خاله پگاه اماده کرد
اینجا هم تو باغ با بابا نوید مشغول البالو خوردن بودید