طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

طنین بلا

سالی که نکوست ...

1393/2/9 16:41
نویسنده : مامان ندا
420 بازدید
اشتراک گذاری

عسلکم ...

خدا رو شکر که سال جدید شروع شد و به خوبی هم شورع شد در ادامه متوجه میشی که چرا میگم با خوشی ...

امسال از روز اول عید تا اواخر فروردین همش در جشنهای تولد شرکت میکردیم که یکی از یکی بهتر و شادتر بود و البته به شما هم خوش میگذشت ...ولی بذار از زمان سال تحویل برات بگم ... خوشگلک من خونه جدید ما خیلی نزدیک خونه بابایی و مامانی و همچنین احمد بابایی اینا هست و چون من کمی کار داشتم چند باری شما رو گذاشتم خونه بابایی ها تا بکارهام برسم و شما هم خیلی خوب اونجا میموندی ولی روز 29 فروردین قبل از ظهر با هم رفتیم بیرون من کمی خرده خرید داشتم وسر راه برای مامانی اینا هم سمنو گذاشته بودم که بهشون بدیم تا رسیدیم خونه بابایی شما سریع رفتی تو و به من گفتی مامان ندا تو برو من میمونم اینجا منم که تعجب بیا بریم من نمیتونم بیام دنبالت ولی کو گوش شنوا خلاصه که شما موندی من برگشتم خونه و تمام کارهام رو انجام دادم ولی کسی نمیتونست شما رو بیاره خونه بلاخره نیم ساعت به سال تحویل مونده بود که دختر هپلوی من رسید خونه و من تنها کاری که کردم این بود که سریع بردمت حموم و حاضر شدیم و .... اغاز سال 1393 نیشخندماچ

اینم عکس های نچندان خوب از لحظه سال تحویل

 

 

 

روز اول عید مثل همیشه خونه بزرگترها رفتیم و خونه عمه جون و بعد خونه مامان بزرگ من که وقتی رسیدیم فهمیدیم که بچه های دایی محمود براش تولد گرفتن و به این ترتیب پروسه تولد های ما شروع شد .

جای همه خالی کلی خوش گذشت و بعد از شام هم حسابی دایی محمود رو سوپرایز کردیم و بنده خدا اصلا توقع نداشت ولی شب بسیار خوبی برای همه ما شد.

 

دایی محمود و زندایی عزیز به همراه مامان بزرگ خوبم

 

 

 

روز چهارم احمد بابایی اینا اومدن خونمون تا با هم بریم خونه طیبه عمه ( عمه مامان ندا )که همسایه ما هستند ، عزیزم روزهای عید بهانه خیلی خوبی هست تا به دیدین تمام فامیل بریم و از احوال هم خبردار بشینم.

احمد بابایی عزیزم که انشاالله همیشه لبهای خندان و تن سالم داشته باشه ... امین

 

 

اما روز پنجم همگی خونه رویا جون (دختر عمه مامان ندا) دعوت بودیم و باید بگم که خیلی خوب و عالی بود و البته اینم بگم که تولد مامان بزرگ بود ولی ما با یک روز تاخیر روز ششم خونه دایی محمود تولد گرفتیم ؛ بنده خدا خیلی دلتنگ بابابزرگ شده بود البته همگی جای خالیشون رو حس میکنیم اما کاری جز صبر نداریم . از تولد مامان بزرگ هنوز عکسی در دسترس نیست اما در اینده حتما عکس رو میگذارم .

 

خدایا شکر از این خانواده خوب و شادی که به ما عطا فرمودی

عزیزم تو ماه فروردین هروز میشه گفت تولد یکی از اعضای خانواده بزرگمون هست که اگه بخوام اسم همه رو بگم خسته میشی . به هر حال روز 9 فروردین تولد طیبه عمه بود که قرار بر این شد خونه احمد بابایی اینا جمع بشیم دست رویا جون درد نکنه کیک خوب و خوش مزه ای گرفته بود و البته مامانی علویه که حسابی برای خواهر همسر سنگ تموم گذاشته بود .

طیبه عمه و همسر گرامشون اقای کاوه

 

و البته نوه های گلشون

از چپ :(مهراد عزیز ، مانیا کوچولو ، مبینا جان و ملینای ناز)

 

 

و اما سیزده به در ...

امسال به اتفاق خانواده رفتیم پارک جوانمرد که هم هوا خوب بود هم جای دنج و ارومی اطراق کردیم و طنین هم با امیر حسین حسابی بازی کردند امسال چادر طنین خانم رو هم برده بودیم تا برای خودش جای بازی داشته باشه که خیلی هم با مزه میرفت توی چادرش و غذا و یا تنقلات رو اونجا میخورد . خلاصه که سیزده اروم و خوبی پشت سر گذاشتیم و به همگی خوش گذشت .

 

 

روز 15 فروردین ماه باز هم یک پیک نیک دیگه رفتیم ولی اینبار پارک چیتگر مد نظر بود که هم هوا خوب و بهاری بود و هم خلوت بود و برای شب هم خونه عمو وحید دعوت داشتیم که تا ساعت 6.30 اینها پارک بودیم و بعد از یه استراحت کوچولو رفتیم خونه عمو وحید خدا رو شکر شما بچه ها دارین کم کم متوجه میشین که چطوری با هم کنار بیاین تا هم خودتون بیشتر همدیگرو ببینید هم بزرگتر ها بتونن پیش هم باشن.

البته اوایل شب تا بعد از شام خوب بودین ولی بعد یهو شروع به دویدن کردین طوری که هستی کوچولو هم با شما ها میدوید ولی خیلی عقبتر از شما واونقدر ادامه دادین که ترجیج دادیم همگی سریع محل رو ترک کنیم :)))) ولی شب خوبی بود کلی عکس یادگاری انداختیم

 

اینم ژست جدید!!!!!

 

 

عکسهای خونه عمو وحید

 

و این هم خانواده طباطبایی

 

 

 

بعد از اینکه چند روزی استراحت کردیم رسیدیم به تولدهای خانوادگی خودمون که تولد دایی بهروز 16 فروردین و احمد بابایی 17 فروردین که روز هفدهم تولد بسیار خوبی برای هر دو گرفته شد که باز هم جای تمام کسانیکه نبودند خالی بسیار خوب و خوش بود البته طنین خوشگلم هم حسابی خوش میگذروند تو این مجالس

 

و طنین نازم همراه بابا نوید خسته در اخر مهمانی

 

 

مامان بزرگ از روز 10 فروردین کمی حالش بد شد و مجبور شدیم بیمارستان بستری کنیمشون که یک روز که رفته بودیم ملاقات من شما رو هم با خودم برده بودم ، توی حیاط بیمارستان گل کاری قشنگی کردن و از لحظه اول همش برای خودت رنگ گلها رو میگفتی و میشمردی . بعد هم شروع کردی به اب دادن به گلها که نکنه تشنه باشن !!!لبخند

 

طنین خوشملک در حال اب دادن به گلها

 

 

روز 28 فروردین مهمونی دعوت بودیم توی باغ یکی از اقوام که خیلی باصفا و سرسبز بود و جالب این بود که تولد خاله پگاه هم بود (البته باید بهت بگم که جشن تولد خاله رو فردا میگیریم ) به همراه یکی دیگه از مهمانها ، خیلی بامزه شد و با دوتا کاپ کیک جشنکوچولو براشون تولد گرفتیم و چون مهمونی کاملا زنانه بود همهگی خیلی راحت بودیم و خوش گذشت . صاحب خونه یه هاپوی کوچولو داشت که طنینکم اصلا باهاش دوست نشد ؛هاپو هم از جمعیت ترسیده بود و رفته بود قایم شده بود بعد از نهار طنین هوس کرد که باهاش دوست بشه اما هر چی گشتیم پیداش نکردیم غمگین ولی من و طنین با خاله پگاه کلی با هم تاپ بازی کردیم که هنوز عکس هاش دستم نیست اما به زودی برات میگذارم عزیزم.

 

و اما تولد خاله پگاه...

دیروز وقتی رسیدیم خونه شما دیگه از خستگی بیهوش شده بودی و من و خاله هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم تا خریدهای فردا رو انجام بدیم و بعد از خرید شروع کردیم به اماده کردن غذاها : که مثل همه تولد ها الویه غذای اصلی و بعد کیک مرغ و کوکوی ماکارانی و سالاد اندونزی و... خیلی چیزهای دیگه .

روز جمعه 29 فروردین ساعت 7 تولد شروع شده و خیلی خیلی عالی بود و خوش گذشت و باید بگم که نمیشه عکس بذارم چشمک شرمنده

 

 

این از اولین ماه سال 93 خداوندا تا اخر سال همینطور شادی برای ما رقم بزن ... امین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد