طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

طنین بلا

مراحل رسیدن به حمام:)))

از وقتی که به دنیا اومدی تا الان از حموم خوشت اومده و تا حالا توی حموم گریه نکردی. یه روز که تو خونه من و تو بودیم ، دیدم صدات نمیاد اومدم دنبالت پیدات نکردم خیلی ترسیدم اخه اتاق ما وسایل زیاد هست ... تو همین لحظه دیدم صدات داره از توی حموم میاد و چون جلوی حموم یه پله کوچولو داره فکر نمیکردم  بتونی ازش بری بالا ... اینم چند تا عکس از دفعات بعدی که رفتی حموم.             ...
1 آبان 1391

تولد میلاد عزیز

 23 مهر ماه سالها پیش میلاد جان به دنیا اومد تا اولین نوه طیبه عمه باشه و اولین نتیجه ننی اما هیچکس فکر نمیکرد که تولد 23 سالگی میلاد رو باید بر سر مزارش جشن بگیرن   واقعا خیلی سخته که ببینی که فرزندت که از جون هم بیشتر دوسش داری زیر خاک سرد خوابیده و تو باید و مجبوری به زندگیت ادامه بدی... ای داد از این زمونه در زادروز میلاد من و تو هم بودیم و البته این رو هم بگم که میلاد تو رو اصلا ندید عزیزم و اجل بهش اجازه چنین کاری رو نداد.       ...
1 آبان 1391

تخته نرد!؟

چند روز پیش من و بابا نوید داشتیم تخته بازی میکردیم و بعد از بازی من رفتم سراغ کارهام و منتظر بودم که تو هم پشت سر من بیای تو اشپزخونه که دیدم خبری ازت نشد؟!!!! این شد که من اومد ببینم چیکار میکنی که دیدم به به چه خبرا هست؟!!!!!! اخه بچه تو به تخته چیکار داری ؟ و البته اگه حواسم بهت نبود تک تک مهره ها رو هم میخوردی!!! خوشمزس مامانی؟       وقتی هم دیدی که از بیرون خوب نمیتونی بازی کنی رفتی توی تخته نشستی؟ اینم روش جدید بازی تخته نرد !       ...
1 آبان 1391

طنین وارد بهشت میشود!!!

روز 20 مهر ماه سال 90 به همراه جمعی از خانواده و البته بانوان خانواده وارد پارک بهشت مادران توی حقانی که جاتون خالی بود هوا بسیار خوب و مطبوع بود و ما معنی ازادی رو چشیدیم:) طنین برای اولین بار سوار سرسره شد؟ اینجا امیر حسین سعی میکرد با هم سر بخورین!!     و برای اولین بار سوار تاپ شدی؟ و البته تا سوار شدی سریع هم دست هات رو گرفتی به زنجیر ها!!!       ...
1 آبان 1391

دلنوشته...

وقتی بزرگ شدن بچه ها رو میدیدم همیشه یاد این ضرب المثل میافتادم: تا گوساله گاو شود دل صاحبش آب شود نخندین!!!! جدی میگم. چون وقتی طنین نازم به دنیا اومد فکر میکردم که واییییییییی کو تا طنین بخواد 4 یا 5 ماهه بشه(چون اون سن بچه ها رو دوست داشتم ) و یا وقتی که طنین اولین چرخیدن عمرش رو انجام داد پیش خودم گفتم : کو تا بخواد راه بره. البته الان هنوز راه نرفته ولی کم کم داره دست هاش رو ول میکنه برای ایستادن مستقل و البته از فضولی کردن عقب نیست و خوب توی کل خونه میچرخه و توی هر جا که میره وسایلی هست که بخواد دست بزنه مثلا: توی اشپزخونه سراغ لباسشویی و راه آب میره. اتاق خودش( که کامپیوتر هم اونجاس) سراغ کیس و کمد خودش...
26 مهر 1391

خدایا ...

خدایا ، شکرت که همچین نعمتی بهمون دادی . که هر روز با لبخندش از خواب بیدار میشیم و با نازو اطفارش به دنیا لبخند میزنیم. نمیدونم واقعا زبونم از بیان احساساتم قاصره ... قبل ها وقتی بچه و مادری رو میدیدم که با هم کلنجار میرفتن و طبق معمول بچه بود که پیروز این رزم میشد، با خودم فکر میکردم حتما مادر نمیتونه به خوبی اون بچه رو تربیت کنه اما حالا که خدا یکی از اون فرشته هارو بهم داده میفهمم که اون مادر به خاطر عشق و علاقه به فرزندش دلش نمیومده که حرفی بزنه که ناراحتش کنه. و این شده داستان من و دخمل نازم.... قربونش برم اونقدر طنازی میکنه که حتی اگه کار بدی هم انجام بده زبونم بند میاد و نمیتونم حرفی بزنم و یا حتی یه اخم کوچیک بهش بکنم. من ا...
23 مهر 1391

من که هستم؟؟؟؟

سلام من طنین هستم که ساعت 5.55  صبح روز 15 اسفند سال 90 توی بیمارستان صارم در اکباتان تهران به دنیا اومدم، پدرم سید محمد طباطبائی و مادرم ندا بیک ابادی هستند. من دهمین نفر از هر دو خانواده هستم(خیلی باحاله ) توی خانواده مامانی اولین نوه هستم  (فکر کنم برای همین هست که خیلی منو میچلونن بیچاره من!!! البته خیلی هم دوستم دارن) اما تو حانواده بابایی من دومین نوه هستم به خاطر همین زیاد منو ابلمبو نمیکنن البته به جای همشون امیرحسین هست (پسر عمه نعیمه هست دیونه ام میکنه) البته امیدوارم که بزرگ شدیم دوستای خوبی باشیم.راستی یه نی نی دیگه هم تو راه داریم که مال عمو وحیدم هست که اون هم دخمله عین من   اسمم را...
9 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد